۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

چند موضوع مورد بحث حول داب (دانشجویان آزادی خواه وبرابری طلب)


کمتر از یکسال و چیزی در حدود 10 ماه از 13 آذر 86 گذشت و در این مدت بسیاری از دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب (از این پس داب) بنا به زندانی شدن و مسائل پس از آن هنوز به طور کامل نتوانسته اند شرایط و زمینه لازم را برای حضور خود فراهم نمایند. میدان خالی و عدم حضور، حتی در همین فضای مجازی میدان را برای بسیاری گشود تا بتوانند هر آنچیزی که حتی ارتباطی با فعالیت ها و عملکرد چندین ساله داب نداشته است به نام ما ارایه دهند که مطالب عنوان شده در جاهایی نام نقد بر فعالیت دانشجویان و در جاهایی در رویه ی نقد ،اما با پشت پرده ای از پیگیری اهداف مشخص سیاسی دنبال شد.
کاربست غالب انتقادات وارده بر داب از دو منظر قابل بررسی است . اول اینکه این موج اظهار نظرها و به نوعی انتقادات از سوی سازمانها ، اشخاص و احزاب مختلف بدنبال کدامین منفعت سیاسی بوده اند و چه ضرورتی آنها را به دنبال این کشاند که قسمتی از پروژه های نوشتاری شان را به داب اختصاص دهند و دوم این موضوع که حتی تحت فشار ضرورتهای سیاسی و گروهی شان ، تا چه حد توانستند واقعیتها را منعکس کنند و در بحث هایشان به بیراهه کشیده نشوند.
من می خواهم به رویه ی دوم انتقادات که در بالا اشاره کرده ام بپردازم :
بدون شک گروه دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب یا چپ رادیکال جز قدرتمند ترین گروه هایی بوده که در دانشگاه های ایران فعالیت میکرده است و توانایی بسیاری را در سالهای فعالیت اش تا امروز داشته است که کسب این توانمندی ها را مدیون فعالین اش ، از ابتدا تا امروز بوده است. اتفاقات سیاسی بسیاری در محیط دانشگاه و در جامعه رقم خورده اند که این جنبش را بدین جا رسانده اند و بسیاری از فعالین اش هم در دوره های مختلف تحت فشارهای پلیس سیاسی ایران بوده اند، اما تنها چیزی که موجب پایداری این جنبش و فعالین اش و همچنین گسترده شدن اش بود، رادیکالیسم موجود در آن و بر همان پایه تحلیل و نقد تمامی کنش های سیاسی و اجتماعی ، چه در محیط دانشگاه و چه در جامعه به صورت روزمره بوده است.
آنچیزی که ما را به سرکوب 13 آذر رساند نمی توانست دور از انتظار باشد و قسمتی از آن به همان وضعیت سیاسی و موقعیت جمهوری اسلامی برمیگردد که می رفت تا استارت بستن فضای جامعه را بزند.
در اکثر انتقاداتی (یا هرچیز دیگر) که به دانشجویان وارد شد ، هیچ یک فضای سیاسی ئ اجتماعی جامعه را معیار قرار نداده اند و لزوما بر پایه ی یک سری تئوری های موجود که برای عده ای درست و شاید برای ما و عده ای دیگر نادرست باشد به وارسی این گروه پرداخته اند.
یکی از سلسله بحث هایی که در موضع انتقاد بر داب وارد شده است این است که آنها آوانتوریست (ماجراجو) بوده اند ، و یا گفته می شود که ولونتاریستی (اراده گرایانه) عمل می کنند و گویا جمعی بوده اند که از دانشگاه قصد لشکر کشی داشته اند . اگر چه که کلیت طرح این بحث از یک پاسیفیسم با تئوری های بسط داده شده اش نشات میگیرد ، اما می توان به عنوان یک نظر در خارج از داب، درباره ی آن بحث کرد و بدان پاسخ داد.
ما به این دلیل به این دو اتهام محکوم هستیم که در حال فعالیت در جهت بهبود شرایط ، چه در دانشگاه و چه در جامعه ، بوده ایم و نخواسته ایم دست روی دست بگذاریم تا جامعه خودش سیر روند تاریخی اش را بپیماید. با همین دید و بسط ایده ای که این موضوع را مطروح میسازد ، کل فعالیت های اجتماعی و سیاسی در ایران حال در هر زمینه ای که باشد بنا به این دلیل که اراده گرایانه ، خواهان تغییر در اوضاع هستند و در این حالت دست به شکل دادن آکسیون ها و حرکات اعتراضی میزنند ، محکوم به همان ماجراجویی و اراده گرایی هستند. مشخصا در ارتباط با داب ، هیچ یک از فعالین و اعضای آن در ارتباط با نقش فعالیت های دانشجویی در کلیت یک مبارزه ی پیگیر اجتماعی چنین توهمی که بسط می دهند را نداشته اند که فرضا انقلابی قرار است از دانشگاه رقم بخورد و یا مشغول آماده کردن لشکری برای حمله باشیم. داب دقیقا همان راهی را می پیمود که فعالین اجتماعی در زمینه های مختلف می پیمایند و همان هدفی را دنبال می نمود که فعالین اجتماعی بدنبالش هستند. داب در تمام مراحل و دوره های مختلف همواره تلاش کرد تا بواسطه ی تریبون های مختلف که در اختیار داشته است ، دانشجویان را نسبت به وضعیت سیاسی ایران و منطقه از زاویه ی دید خود آگاه نماید و دائما تلاش کرده است تا بنا به موقعیت سیاسی گروه های مختلف دیگر در دانشگاه ، بتواند حضور چپ را در دانشگاه پر رنگ کرده و دست گروه های دیگر را که تاریخا وابسته بوده و در عین حال انبار تئوری هایشان بنا به اقتضای جامعه به اتمام رسیده بود را از سر دانشگاه و دانشجو بردارد. حال اینکه این موضوع و در دوره ای پررنگ شدن دانشجویان و نهایتا دستگیری وسیع آنها موجبات بروز برخوردهای این چنینی را از سوی یک گروه مشخص فکری فراهم آورده است ، نه به دلیل شکل خاص فعالیت داب و انعکاس واقعیات، بلکه بنا به خصلت ذاتی سیاست و تئوری ای است که اساسا با هر نوع فعالیت اجتماعی و سیاسی مشکل داشته و تنها معتقد به ایجاد هر تغییری به صورت خودبخودی است و می خواهد دست همگان را نیز از فعالیت اجتماعی کوتاه نماید. این دیگر سر بحث دیگری را باز می کند که در این جا مورد بحث نیست .
در همین حال و در ادامه ی همین موضوع داب متهم است به اینکه شعار "نه به جنگ" را در آذر 86 در دستور شعارهایش قرار داد.تصور این است که از آنجایی که مبنای تمام تحلیل های داب بر بنای آغاز فضای جنگی و وقوع جنگ استوار بوده است ، پس تحلیل ها اشتباه و طرح شعار بنا به موقعیت آن دوره اشتباه دیگر بوده است.
اول اینکه اگر ما به همان دوران در فضای رسانه ای و در دل جامعه ایران بازگردیم ، آغاز دور جدید شعارهای جنگ طلبانه را از سوی دول غربی خواهیم شنید. در عین حال بنا به استنتاجات آن دوره ، مسئله ی بروز جنگ و مهم تر از آن استفاده از فضای جنگی برای سرکوب داخلی جز ملموس ترین مسائلی بوده است که فعالین اجتماعی با آن روبرو بوده اند. اثبات این موضوع در خود 13 آذر و سرکوب دانشجویان نهفته است که بنا به خواست برگزاری یک آکسیون، یک سرکوب گسترده را تجربه کردند . اگر تحلیل را بر این پایه قرار دهیم که تمام این موضوع ، یعنی فضای جنگ و احتمالات بروز جنگ اشتباه بوده است ، پس چرا می بایست سرکوبی رقم می خورد؟ آیا طرح یک شعار بی ربط و مرکز قرار دادن آن ، آنهم در محیطی مانند دانشگاه که مرکز تفکر جامعه است می توانست 10 نفر را دور هم جمع کند ؟ و یا آیا این شعار که با فرض آنها بی ربط بوده چرا می بایست اساسا حساسیتی را از سوی حاکمیت برانگیزد؟ جواب تمام اینها موجود است اما تنها به سبب نشان دادن عمق موضوعاتی که به نام نقد بر ما وارد می شود آنها را طرح کرده ام .
اما رویه دوم این است که( البته از جمله تناقضات با موضوع قبل) ما با این شعار به سمت یک تقابل کامل با حکومت رفته ایم. این موضوع به نظر من در قسمت اول جواب خود را دریافت کرده است ، اما لازم به ذکر است که هر شعاری در خود می تواند حاوی انواع پیامها باشد، در عین حال اینکه چگونه شعار "نه به جنگ" تقابل کامل با حکومت محسوب می شود را نمی توان بدرستی فهمید. وقتی کلمه ی تقابل کامل می آید ، یعنی حکومت در تقابل کامل با ما ، طرفدار جنگ بوده است! پذیرفتن اینکه ما خود را در تقابل کامل با حکومت قرار داده ایم مستلزم این است که بپذیریم شعار "نه به جنگ" بسیار دقیق و درست بوده و مناسب شرایط آن دوره که توانسته است ما را مستقیما مقابل حکومت ببرد ، اما این در حالی است که ادعا می شود این چنین نبوده ، پس چگونه ما را در تقابل با حکومت قرار داده است؟ در واقع طرح این شعار یا شعار "دانشگاه پادگان نیست "بسیار فراخور آن دوره بوده، اما این شعار ما را مستقیم در برابر حکومت قرار نمی داده است و همانطور که اشاره کرده ام بنا به تحلیل های مختلفی که می توان از این شعار ها بدست داد ، داب با تحلیل خودش از اوضاع و شرایط که اتفاقا بنا به فاکتور ها و اتفاقات بسیار درست بوده این شعار را در مرکز قرار داده است.
در عین حال بحث های پراکنده بسیاری وجود دارد که بعضی بسیار بی جهت برجسته شده اند ، همچون خروج داب از شورای همکاری که قبلا توضیحات کافی داده شده و بیش از این نیاز به گسترش ندارد و همچنین مباحث دیگری در ارتباط با هر جز از فعالیت داب که بتوان به هر شکل و گونه ای برچسبی را بر داب وارد ساخت. از این دست مغلطه ها از چسبیدن به خود شعار آزادی برابری تا جزئیات دیگر موجود اند. شکی نیست که فارغ و بی توجه به تمام اینها پراتیک چپ در دانشگاه در ابعاد خود این جنبش در جریان است و نمی توان با شعارهای بلند پروازانه جلوی آن را گرفت و قطعا این جنبش در راه مبارزه در دل دانشگاه ها و در میان افراد مختلفی که قدم در راه پراتیک اش میگذارند به کمال رسیده و از پس هم میرسد.

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

مطلبی برگرفته از بولتن کمیته پیگیری

مطلبی که در زیر قرار داده ام برگرفته از بولتن 7 کمیته پیگیری است که بنا به اینکه در ارتباط با مباحث مطروحه در ارتباط با دانشجویان و همچنین مطلب نوشته شده توسط خودم میباشد ، بد ندیدم که آن را برای دسترسی بیشتر در اختیار قرار دهم.
شورای همکاری گامی به سوی جنبش کارگری یا لیبرالیسم (محمد احسان)
اتحاد عمل در جهت ارتقاء و رشد جنبش کارگری جزء آمال و دغدغه تک تک فعالین صادق بوده و در همین راستا نیز، با تشکیل شورای همکاری در روزهای اول شورو شوقی در بین فعالین بوجود آمد . اما دیری نپائید و بزودی مشخص شد که راهی پر پیچ و خم مقابل روی تشکلها و فعالین کارگری قرار دارد ، راهی که با نقد و بررسی صادقانه هر گام کوچک میتوان آن را پیمود و در جهت ارتقاء و رشد جنبش کارگری تلاش کرد .
شورای همکاری با فراخوان اتحاد کمیته های کارگری ، در جهت اتحاد عمل تشکلها و فعالین کارگری بر اساس پاسخ گوئی به مسائل مبرم و روز جنبش کارگری ، شروع به فعالیت کرد . اتحاد عملی در جهت رشد و ارتقاء جنبش کارگری ، اتحاد عملی که بتواند به خرده کاریها و اتلاف نیروی فعالینی که بنا به شرایط پراکنده بودند ، پایان دهد . اتحاد عملی که کمک کند نه تنها تشکلهای شرکت کننده در آن فعالتر عمل کنند بلکه با تکیه به تجربیات دیگر تشکلها و فعالین بتوانند به معضلاتی که در آن شرایط گرفتارش بودند ، پاسخ داده و گامی به جلو بردارند .
اکنون که نزدیک به 2 سال از شروع کار شورا میگذرد باید دید شورا به ابتدائی ترین اهدافش رسیده است .؟ آیا با تشکیل شورای همکاری ، از خرده کاریها و اتلاف نیروی فعالین جلو گیری شده است . ؟ آیا با این اتحاد عمل گامی در جهت پاسخ گوئی به معظلات مبرم و روزجنبش کارگری برداشته شد ؟ آیا شورای همکاری برای رسیدن به مطالبات مبرم کارگران در جهت حرکتی سازمان یافته گام بر داشته است ؟ مسلماَ جواب تمام این سوالها منفی است چرا ؟ چرائی که باید در عملکرد شورا آن را بررسی نمود .
در شکل گیری شورای همکاری ، دو تشکل اصلی یعنی کمیته پیگیری و کمیته هماهنگی
حضور داشتند . دیگر تشکلها یا وابسته به آنها بوده و یا حضوری فعال و ادامه دار نداشته اند . در ضمن به ظاهر شورا از چندین گروه تشکیل شده بود ، ولی در واقع چندین نام متعلق به هماهنگی بوده و تنها در روی کاغذ این نام ها به طور جداگانه نوشته می شد . باید یاد آور شد ، شورای همکاری با فراخوان اتحاد کمیته های کارگری شروع به فعالیت کرد. اما آنها عملاً با کمیته هماهنگی یکی بوده و در یک جهت نیز عمل می نمودند و اخیراَ اعلام رسمی کرده اند ، با کمیته هماهنگی ادغام شده و یکی هستند . به همین علت ساده ، یعنی از نظر کمی ، کمیته هماهنگی توانسته در شورای همکاری تأثیر غالب داشته باشد .
از اولین عملکرد شورای همکاری در اول ماه مه 85 ، برخوردهای انحصار طلبانه وفرقه ای کمیته هماهنگی ، بعنوان معضل اصلی ، در روند رو به رشد شورای همکاری مطرح شد ودانشجویان برابری طلب با نقد این عملکرد از شورا کناره گیری نمودند . اما متأسفانه کمیته پیگیری به جای نقد روشن و شفاف اینچنین برخوردهایی که در شورا موارد زیادی نیز بوده ، به این اکتفا نمود که از طریق نماینده خود در نشستهای شورا، این برخوردها را نقد کرده وگوشزد نماید ...
ادامه ی این مقاله را می توانید در لینک زیر مربوط به کمیته پیگیری دنبال نمایید:
http://www.komite.150m.com/arshiv%20boltan.htm

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

کلیت شمایل انتخابات ایران



تلاش جمهوری اسلامی و دولت احمدی نژاد برای به سکوت فرو بردن جامعه در 1 سالی که گذشت بسیار محسوس بود و اکنون نیز لحظه به لحظه عریان تر خودش را نشان می دهد. تقریبا از همان زمانی که دولت بوی تحریم های احتمالی را احساس کرده تا زمانی که تحریم ها آرام آرام سر بر می آوردند و در دوره هایی که هر از گاهی امواج رسانه ای جنگ را هر چه محتمل تر در ایران جلوه می دادند ، حضور سرکوب ها و فشار بر حرکات و اعتراضات از یک سو و تحرکات اقتصادی از انواع فلج کننده تر برای مردم را در جامعه دیده ایم. به نظر می رسد همین طور که زمان به جلو می رود و به انتخابات نزدیک می شود ، بگیر و ببند و فشارها نیز در جامعه بیشتر می شود. گردن کشی جمهوری اسلامی در برابر یک جبهه امپریالیستی به سرکردگی آمریکا علیرغم اینکه جمهوری اسلامی را در فشار قرار داده است ، از همان ابتدا نیز برای آمریکا گزینه های پیش رویش را برای تکمیل پروژه های امپریالیستی اش بنا به دلایلی که از موقعیت منطقه و قدرت اسلام سیاسی در آن آب می خورد ، با محدودیت روبرو کرده است. در عین حال همچنان امکان یک ماجراجویی دیگر و یا تغییر بالانس سیاسی موجود ممکن است روند اتفاقات را به گونه ی دیگری رقم بزند.
در حال حاضر سیل تحریم ها سرازیر شده اند و مردم به درجه ای ناچارند که عواقب این تحریم ها را که بر حیات روزمره شان آسیب وارد ساخته است به جان بخرند. نزول تحریم های اقتصادی و سیاسی تاکنون احتمالا شادی دل اپوزیسیون راست را که در خدمت امریکا و دیگر اربابانش است فراهم آورده ، اما همچنان امید به عروج دوباره ی بحث های جنگ علیه ایران و صحبت از بمب هایی که در آن دموکراسی غنی شده موجود است را از دلشان پاک نکرده است و مایلند تا نشان دهند که سیاست مداران امریکایی نیز آن را از یاد نبرده اند. همانقدر که دامن زدن به آن توسط این جبهه برای چنگ انداختن به قدرت سیاسی در ایران راه گشا و لذت بخش است ، برای مردم ایران و فعالین اجتماعی و سیاسی کشور دردآور و فلج کننده است . آنگونه که در یک سال گذشته شاهد بودیم و همچنان بنا به شهادت عینیات جامعه ، اعمال تحریم ها و جنگ های رسانه ای غرب و اپوزیسیون آویزان از آن تنها توانسته است دولت جمهوری اسلامی را به سمت سیاستی هدایت کند که کمر به تثبیت هر چه تمامتر خود در جامعه ببندد و گذشته از دستاوردهای دردآور تحریم برای مردم و امواج سرکوب های متعدد ، عایده ی دیگری برای جنبش ها و مردم نداشته باشد.
از سوی دیگر انتخابات در کشور بنا به تمامی شرایطی که در این چند سال بر ایران حاکم گشته است موجبات کش و قوس هایی را در کلیت سیاسی جمهوری اسلامی و حاکمین اش فراهم آورده است. در درجه ی اول حفظ قدرت و جلوگیری از به هم خوردن این توازن قوای منطقه ای و پس از آن حل مناقشات و تعیین سیاست خارجی کشور و راهبرد های اقتصادی در راستای همان اهداف ، موجبات دعواهای جناحین مدعی قدرت و بروز سیاست ها و حرفهایی را که تا دیروز قبح ذاتی داشته است را فراهم نموده است. اگر بخواهیم ریشه های این مناقشات و تغییر سیاست ها و حتی در زمینه هایی شکستن مرزهای تا آن دوره را بررسی کنیم ، می بایست در پس و پشت آغاز تحریم ها و بسته شدن روابط اقتصادی با بازار جهانی کنکاش کرد.
کاشت بذر یک اقتصاد بسته و اردوگاهی که بنا به ضرورت آن دوران و بنا به ایدئولوژی سیاسی حاکم بر جناح روی کارآغاز شده بود ، بدون شک حیات سیاسی و اقتصادی جناح دیگری را در حاکمیت به خطر انداخته است و ضرورت بروز سیاست هایی را رقم زده است که امروز دیگر می خواهد خود را به هر شکل بر کرسی بنشاند. سیاست خارجی دولت احمدی نژاد و واکنش های مورد نیاز داخلی خصوصا در حوزه اقتصادی کشور ، که ظاهرا جناح مقابل ، آن را نتیجه کاربست یک سلسله روش های نادرست دولت روی کار می داند (بنا به اینکه منفعت اش به خطر افتاده است) ، موجبات بروز اختلافات و همچنین مقاومت هایی میشد. امروز و گام به گام با پیشرفت تحریم ها و همچنین امید ها به انتخابات آینده آمریکا ، مواضعی که از سوی برخی سران حکومت در جناح مقابل دولت اعلام میشود و موضوعاتی که طرح می شود تفاوت هایی از جنس دیگر یافته اند که اگر چه قابل پیش بینی بوده اند ، اما درست به اندازه ی دادن نظرات کمونیستی از جانب بنگاه وال استریت عجیب به نظر می رسند.
از همان زمان که این جناح لیبرال درون حاکمیت تمام توان خود را به کار گرفته بود تا بر سیاست خارجی تاثیر بگذارد و به هر بهایی از گسترش این روند اردوگاهی جلوگیری به عمل آورد ، پیش بینی این اتفاق امکان پذیر بود. شاید چندی پیش بود که رفسنجانی در یک مصاحبه به تایید دموکراسی و تاکید بر آن می پرداخت و تلاش میکرد تا آن را در لوای اسلام تئوریزه کند. اگر چه که لیبرالیسم حکومتی در ایران ، تا دیروز می توانست با کمترین دغدغه تمامی مکانیسم های لازم را برقرار سازد تا ارتباطات اقتصادی را با جهان به هر شکل برقرار سازد و همچنین بنا به در دست داشتن صنایع مهم داخلی منفعت طبقاتی اش را به جیب بریزد، اما با روی کار آمدن احمدی نژاد، پیش گرفتن سیاست مقابله با غرب و سر برآوردن سلسله تحریم ها ، این جبهه دریافته است که راه حفظ و خروج اش از بحران را (که البته هر دو به دستگاه سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی به شدت وابسته اند) دیگر با روش های گذشته و تنها بر پایه ی پایبندی به مقدسات ! پیش نخواهد برد و می بایست سد هایی را به سمت غرب بشکند.
گویی تحولات اتفاق افتاده در این سالها و در ادامه ترس از به قدرت رسیدن هر یک از جناح های موجود در جمهوری اسلامی دیگری را به سمتی میبرد که به هر قیمت ،خود، دیگران حلقه به گوش و کلیت جمهوری اسلامی را با خود به نقطه ی تلاقی منفعت شان برساند.
از طرف دیگر احمدی نژاد نیاز آن را دیده است که مسئله ی سیاست خارجی اش را به یک نقطه ی مشخصی برساند تا بتواند به سیاست هایش و خودش که آنها را نمایندگی میکند صورت خوشی در بین هم مسلکانش ببخشد. حتی در راه این تلاش از دادن شعارهایی که رنگ دوستی با مردم اسرائیل را برخود داشت اجتناب نکرد . تلاش های مشابهی نیز به صورت سیاستهای روزمره و بازی با مطبوعات و ذهن مردم در جریان است که بتواند هر گروه دیگری را به شکلی به زانو درآورد و بدین واسطه به دعواهای درونی خودشان خاتمه دهند. سلسله بحث های مکرر حول حضور یا عدم حضور خاتمی به هر دو هدف ذکر شده در بالا همچنان در جریان است و هر گروه مایل است بنا به اهداف مشخص سیاسی و اقتصادی اش راه های غلبه بر رقیبان اش را بیازماید.
فارغ از این ، بخش دیگری در اپوزیسیون وجود دارد که همیشه در تمامی انتخابات ها یک رای به نام جمهوری اسلامی صادر میکند. نوعی لیبرالیسم ملی و وطنی که ظاهرا از سر لطف سابقه ی تاریخی شان ، نام چپ را نیز بر خود قرار داده اند و در همان دوره که احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور کشور انتخاب شد ، یعنی سال 84 ، تصور را بر این میدیدند که می بایست برای مقابله با جناح اصوگرا که راست ترین بخش حاکمیت است ، تمامی توان سیاسی و تبلیغی خود را برای بالا کشیدن رقیب او رفسنجانی بکار ببرند. تا قبل از آن نیز پشت هر یک از کسانی که جمهوری اسلامی به آنها معرفی کرده بود ، در می آمدند و فرضا خاتمی را به عنوان راه نجات به همه معرفی میکردند . کهولت اندیشه ی سیاسی در اینها و تغییر و تخفیف مواضع طبقاتی شان به آنها اجازه می داد و همچنان میدهد که با جمهوری اسلامی هم بازی شوند . امروز نیز انتظار عروج دوباره شان از پشت سر یکی دیگر از اهالی حاکمیت ایران برای تحقق بخشیدن به شعارهای "شورای حکمیت" یا "شورای فتوا" میرود و تلاش مستمر شان برای تثبیت سرمایه داری روتین ایرانی و ملی و نصیحت آمرانه برای بالابردن تولید به گوش خواهد رسید. واضح است که بستر اصلی رشد و نمو و حتی زندگی تمامی جناحین حکومت، در کلیت ایدئولوژیک و سیاسی جمهوری اسلامی معنا می یابد و واگذاشتن و برداشتن هر یک از اینها به امید و تصور تخفیف در سرکوب سیاسی و اجتماعی و باز شدن فضای جامعه به نفع مردم بسیار ابتدایی و ساده انگارانه است. این نگاه یا در بهترین حالت سازوکار اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی را نمی شناسد و یا مشخصا در یکی از صفوف قدرت در جمهوری اسلامی سیاست اش تکمیل می شود.
هیچ بستر سیاسی در سیستم جمهوری اسلامی وجود ندارد که بتوان با تکیه بر آن، اعلام نمود که به سمت منافع عموم مردم زیر فشار و مشخصا طبقه کارگر ایران گام برداشته ایم. خاتمی با تمام رای های داخلی و بستگان خارجی اش ، نتوانست کاری را به پیش ببرد و 18 تیر و حوادث بعدی اش را در جامعه پروراند. پس از این نیز بنا به ماهیت تمامی پروژه های تعریف شده از جانب دستگاه جمهوری اسلامی ، اتفاقات رادیکال تر و تحرکات حساب شده تری در جامعه پرورش خواهد یافت. امروز نیز واضح است که بیش از هر زمان دیگر انتخابات و هر اتفاق سیاسی در درون جمهوری اسلامی به سیاست ها و راهکار های حفظ قدرت و دعواهای برتری اقتصادی و تثبیت سرمایه وابسته است و فراتر از این هیچ چیزی وجود ندارد. تنها مقداری رای برای هر کدام از طرفین مورد نیاز است تا بتوانند به واسطه ی آن عرصه را بر دیگری تنگ کنند و یک جولان سیاسی و اقتصادی دیگر را براه بیاندازند . در این بین هیچ قسمتی وجود ندارد که بتواند ارتباطی با منافع عمومی مردم پیدا کند و اینان همه شکست خوردگان تاریخ اند.