۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

کودکان کار و امید های آنها


امروزه هر کسی در هر کجای جهان و در هر کشوری که باشد با پدیده ی کودک کار و یا کودکان خیابانی آشناست. درست است که آمار آنها در کشورهای مختلف و درجات رسیدگی به آنها نیز متفاوت است ، اما به هر رو امروز به نظر می رسد که این کودکان جزئی از شهرها شده اند . در ایران نیزکودکان کار و خیابان در بسیاری از شهر ها به خصوص شهر های بزرگ دیده می شوند و میزان قابل توجهی را به خود اختصاص می دهند. در ایران بیشتر از هر شهری این کودکان در استان های کردستان ، لرستان ، خراسان و تهران وجود دارند که علل آن اگر چه به یک ریشه های مشخصی بر می گردد اما دلایل روبنایی آن متفاوت است.
قبل از هر چیز لازم است تا بدانیم که ما به چه افرادی کودک کار می گوییم . براساس تعریف به هر انسان زیر 18 سال سن که مجبور به کار کردن چه برای تامین معاش خود یا برای کمک به معاش خانواده اش باشد کودک کار گفته می شود. در عین حال قسمتی از این کودکان کار ، خیابان را به عنوان محل کارشان انتخاب کرده اند و هستند کودکانی که خیابان نه فقط به عنوان محل کار بلکه به عنوان محل زندگی شان نیز می باشد و مشخص است که این کودکان بیش از دسته ی اول در معرض خطر و آسیب قرار دارند. اما در کنار اینها کودکان بسیاری نیز هستند که نه در خیابانها بلکه در هر محل دیگری که کاری برایشان یافت شود همانند کارگاه های کوچک و مغازه ها و در هر رشته ای که مناسب شان باشد ، مشغول هستند. بر این اساس کودکان کار تمامی کودکانی هستند که در هر مرکز و محل مشغول به کار برای کسب در آمد می باشند.
در ارتباط با آمار کودکان کار می بایست به این نکات توجه کرد که در ایران بنا به قانون ، کار کودک (زیر 15 سال) ممنوع بوده و با توجه به این که ایران مقاوله نامه های بین المللی کار 1999 را امضا نموده و مقید است که به آنها پایبند باشد ، می بایست کار کودک عملا در جامعه وجود نداشته باشد . اما بنا به دلایلی این اتفاق نمی افتد و اتفاقا درصد رشد کودکان کار و کودکان خیابان در ایران زیاد است. همچنين كنوانسيون جهانى حقوق كودك كه دولت جمهورى اسلامى ايران در سال ۱۳۷۳ به آن پيوسته نيز، تمامى افراد كمتر از ۱۸ سال را در زمره كودكان به شمار آورده است. قابل ذكر است كه يكى ديگر از مقاوله نامه هاى سازمان بين المللى كار، مقاوله نامه ۱۳۸ بوده كه به «مقاوله نامه حداقل سن كار» موسوم است و با هدف برچيدن كامل كار كودك تهيه شده و در آن تاكيد شده است كه اشتغال به كارهاي خطرناک که بهداشت، ايمنى يا اخلاق كودك را تهدید میکند برای افراد كمتر از ۱۸ سال ممنوع است. دولت ايران هنوز به اين مقاوله نامه نپيوسته ، زيرا به نظر مى رسد كه تعيين حداقل سن كار با توجه به تناقض در قوانين رايج كشور برای دولت امکان پذیر نبوده . اگر چه در موارد دیگری که به مقاوله نامه ها پیوسته است به نظر می رسد که هیچ یک را رعایت نمیکند و یا از مجراهای خالی آن راه فرار را می یابد.
کار کودک در ایران به شکل بسیار چشم گیری وجود داشته و حجم آن زیاد می شود و این چیزی نیست که دست اندرکاران و سیاست گذاران از آن بی اطلاع باشند ، اما بنا به هر دلیلی هیچ راه حلی را برای حل این مشکل ندارند زیرا ریشه های آن در فقر و نا امنی های شغلی نهفته است . مسئله کودک کار را از چندین جهت می بایست نگاه کرد تا به عمق فاجعه بودن اش در ایران پی برد.اگر از جانب دولت بدان نگاه کنیم ، همانطور که در بالا نیز گفته شد هیچ گونه راه حل یا حمایتی وجود ندارد ، اگر آنرا به سمت خانواده بچرخانیم خواهیم دید که بنا به ماهیت خانواده در ایران ، کودک به دید پدر خانواده ، تنها یک ابزاری محسوب می شود که مالکیت آنرا دارد و خود را صاحب آن می داند و هر جور که بخواهد می تواند از آن استفاده کند . اگر صاحب کار را در نظر بگیریم ، او نیز خود را مجاب میکند که با کودک به هر شکلی که خواست برخورد کند و هر بلایی به واسطه ی ناتوانی در دفاع از حق اش به سرش بیاورد و اگر به خیابان نظر کنیم ، انواع خطرات و نا هنجاری ها را خواهیم دید که یک کودک در برابر آن قرار دارد. در تمامی این موارد نقش قانون و هر نیرویی که بتواند یا بخواهد حمایتی انجام دهد گم شده است.
کودکی که در ایران تن به کار می دهد از هیچ گونه حمایتی برخوردار نیست و چاره ای جز این ندارد تا به این همین منوال به زندگی خود ادامه دهد. در عین حال در ازای کار خود بدلیل عدم حمایت از او و خانواده اش ناچارا به دستمزد های پایین نیز تن می دهد و هر آسیبی را مجبور است به جان بخرد. اما به همین دلیل و بر همین پایه است که نمی توان امار دقیقی از تعداد دقیق کودکان کار بیان نمود زیرا این کودکان تحت نظر هیچ نهاد یا کانونی نمی باشند و تنها به صورت خودخواسته و بدون حمایتی مشغول به کار هستند. تنها چند آمار تقریبی وجود دارد که در یکی از آنها یک مشاور بهزیستی و مدیر شبکه کودک یاری گزارش داده است بر اساس تفاضل نوجوانان زیر 18 سال و آنهایی که در حال تحصیل هستند به آماری دست یافته است. بر پایه ی این روش و گزارش ، در سال 80 حدود 23 میلیون نفر زیر 18 سال داشتیم و 12 میلیون نفر بچه هایی که در مدارس مشغول تحصیل بودند ، یعنی حدود پنج میلیون در خانه هایشان هستند. حال این پنج میلیون می توانند کودکان کار را تشکیل دهند.
براساس آمارهاي رسمي و ثبت شده، حدود يك ميليون و 600 هزار كودك كار و خيابان در كشور وجود دارد اما باز هم بر پایه ی گزارشی دیگر ، از سوی مديرعامل انجمن حمايت از حقوق كودكان گفته شد که حدود 2 میلیون و 700 هزار نفر از کودکان در سنین 10 تا 18 (احتمالا تفاوت با آمار قبلی در سن کودکانی است که جز آمار محسوب شده اند) سال کشور خارج از چرخه ی تحصیل می باشند.
اما تمام این آمار ها تا امروز و تا این دوره که شرایط اقتصادی در ایران بسیار فاجعه آمیز تر شده است تغییر کرده است و بسیار بیشتر شده است.
اما چرا این کودکان مجبور به کارند؟ این که چرا کودکان نباید کار کنند شاید به اندازه ی کافی روشن و واضح باشد ، اما تنها می خواهم به این نکته اشاره کنم که کودکانی که در کارگاه های کوچک و بزرگ مشغول به کارند به دلیل منفعت اقتصادی صاحبان این مراکز از یک سو و وضعیت نابسامان و فلاکت بار خانواده هایشان است که به کار گمارده می شوند . بدین معنی و بدرست کودک هیچ گونه منفعتی در این کار اجباری، ندارد . کودک مجبور است همان کار یک انسان بالغ را انجام دهد ، اما دستمزد بسیار ناچیزی در ازای آن دریافت می نماید و حتی بنا به این دلیل که هیچ کنترلی وجود ندارد صاحب کار می تواند هیچ دستمزدی به او نپردازد.
در حقیقت این موضوع که در بالا اشاره شد می تواند نشان دهنده ی علت روی آوردن کودکان به کار باشد، اما این یک قسمت قضیه می باشد.
اگر علت را جدا از هر فاکتور دیگری جستجو کنیم ، بدون شک و بلادرنگ آنرا می یابیم و آن فقر است. فقر در بین خانواده هایی که در شهر ها و البته غالبا در حاشیه ی شهر ها زندگی می کنند که البته باید این نکته را یادآور شد که علت این حاشیه نشینی نیز همان فقر است. کودکان این خانواده ها می بایست کار کنند تا بتوانند کمکی به خرج خانواده کنند یا حداقل خرج خودشان را تامین کنند.
در حاشیه شهر ها به خصوص حاشیه شهر تهران و خصوصا مناطق حاشیه ای جنوبی آن می توان رنگ فقر را به وضوح دید. در ایران بنا به وضعیت اقتصادی نابسامان و به تبع آن فاصله ی طبقاتی زیاد ، بسیارند خانواده هایی که دیگر توان گرداندن چرخه زندگی خود را ندارند و ناچارا فرزند خود را که می بایست در این سنین به مدرسه فرستاده شود و تحت مراقبت خانواده در حال آموزش باشد ، به سویی می فرستند که او هم درآمدی را نسیب خانواده سازد و حداقل تکه نانی را بتواند برای خودش یا خانواده بدست آورد.
در بین کودکان کار که در خیابان ها یا هر محل دیگری مشغول به فعالیت هستند ، کودکان افغانستانی نیز بسیار دیده می شوند . قصد من تفکیک نیست و تنها به یکی از عواملی که به رشد کودک کار در ایران و بخصوص تهران کمک می کند می خواهم اشاره ای داشته باشم.
مهاجرانی که از افغانستان وارد ایران میشوند ، غالبا در پی کار به تهران یا شهرهای بزرگ مراجعه می کنند و دراین شهرها بنا به مشکلاتی که از سوی دولت و کارفرمایان برایشان ایجاد می شود و یا هزاران مشکل دیگر ، ناچار برای تامین درآمد خانواده ی خود مجبور می شوند کودکانشان را روانه خیابان ها کنند. این وضعیت کاملا قابل تصور است زیرا در ایران حتی شهروندان معمولی آن درگیر تهیه مایحتاج اولیه خود هستند ، چه رسد به مهاجران کشورهای دیگر که دولت کوچکترین اهمیتی به آنها نمی دهد و حق و حقوقی برایشان قایل نیست. بنابراین چندان دور از انتظار نیست که خیل عظیمی از کودکان کار در ایران را این دسته تشکیل دهند. این موضوع را شما با مراجعه به کانون هایی که به صورت داوطلبانه برای این کودکان فعالیت می کنند به وضوح می توانید ببینید.
در عین حال چه مهاجر و یا چه ایرانی ، واضح ترین دلیلی که این کودکان را در خیابانها می بینید ، فقر و ناتوانی خانواده در تامین مایحتاج زندگی است. این روند با توجه به وضعیت فعلی ایران هر روز رو به افزایش است و دولت به دلیل ناتوانی ذاتی اش نمی تواند هیچ کاری برای این کودکان انجام دهد ، جز در مواردی سرکوب و اذیت و آزار آنها.
شكاف طبقاتي، افزايش تعداد خانواده‌هاي بي‌سرپرست و تك ‌سرپرست، خرابي‌هاي بازمانده از جنگ، فقر فرهنگي مهاجرت، بيكاري، عدم تامين اجتماعي، حاشيه‌نشيني، درگيري‌هاي مستمر خانوادگي و اعتياد و مشاغل كاذب در گسترش اين ناهنجاري اجتماعي نقش دارند که همه ی اینها را می توان زیر مجموعه ای از فقر در حال گسترش در ایران دانست.
در ایران و خصوصا به صورت موکد در تهران و شهرهای بزرگ کشور تنها نهادهایی که دلسوزانه مشغول کمک رسانی به کودکان کار و خیابان هستند ، ان جو او ها یا سازمانهای غیر دولتی هستند. در تهران چندین نمونه از این سازمانها وجود دارند که سالهاست در جهت حمایت از این کودکان برآمده اند و به اموری از جمله برگزاری کلاسهایی برای آموزش کودکان و همچنین خدمات بهداشتی و درمانی ، تفریحی و موارد دیگر را به صورت رایگان در اختیار این کودکان قرار میدهند. اگر چه ریشه حل مشکل در جای دیگر نهفته است اما همین خود روزنه ی امیدی برای این کودکان محسوب می شود.
جمهوری اسلامی به اراده ی ماموران سرکوب اش تا چندی پیش یکی دیگر از این کانون ها را که به واسطه ی همت چند فعال اجتماعی تاسیس شده بود به تعطیلی کشاند و مشخص نشد که چه هدفی را به واسطه ی این کار دنبال میکرده است. در این شکی نیست که حکومت توان برخورد صحیح با این کودکان و حل معضلات آنها و خانواده هاشان را ندارد اما این که بخواهد تنها امید های این کودکان را نیز از آنها بگیرد تنها نشان دهنده ی ماهیت این حکومت است. نمی توان امید این کودکان را از آنها گرفت و در عین حال نمی توان آنها را رها شده در خیابانها دید. با توجه به وضعیت جامعه و زوال اقتصادی که سالهاست گریبان جامعه را گرفته است هر روزه می بایست شاهد سرازیر شدن تعدادی بیشتری از خانواده ها به اردوی خانواده های کم درآمد باشیم و همین طور به طبع آن افزایش کودکانی که روانه خیابانها و کارگاه ها می شوند. وظیفه ی دشواری بر دوش کانونهای اجتماعی مدافع حقوق این کودکان است و نمی توان به سادگی از برابر این موضوع گذشت و شاهد به تعطیلی کشاندن این موسسات غیر دولتی بود.
به نظر نمی رسد که دولت هیچ زمان بتواند این معضل را حل کند ، همانطور که هیچ کجا در دنیای سرمایه داری نیز این اتفاق نیافتاده است و تنها به درجاتی تخفیفاتی در آن حاصل شده است . واضح است که راه حل این مشکل همچون هزاران مشکل دیگری که در این دنیا موجود است تنها از راه از میان بردن فقر و تضاد های طبقاتی است که جز اجزای جداناشدنی این سیستم می باشند و در حقیقت تنها راه حل ساختن دنیای دیگری است که در آن خبری از فقر و تضاد های لاینحل در دنیای وارونه ی سرمایه داری نباشد. امید های زندگی در دنیای بهتر را می توان از همین جا و با مبارزه ی مستمر برای بهبود وضعیت اجتماعی مان آغاز کنیم و چه بهتر که کودکان را مقدم تر از همه بدانیم.


۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

از: برشت

نباید خیلی زیاد انتقادی بود
آدم نباید بیش از حد انتقادی باشد.
میان بله و نه
چندان تمایزی نیست
نوشتن روی کاغذ سفید
کار پسندیده ای است.
خوابیدن و عصرها غذا خوردن
آب تازه بر پوست ، باد
لباس های راحت
الف،ب،پ
و مدرسه رفتن.
در خانه ی کسی که به دار آویخته از طناب حرف زدن
چندان برازنده نیست.
و در گه و کثافت
میان گل و لای و لجن
تمایز روشنی پیدا کردن
صورت خوشی ندارد.
آه ، هر که از ستاره ی آسمان تصوری روشن دارد
می تواند پوزه اش را ببندد !

دیری در پی حقیقت بوده ام
1
دیری جویای حقیقت زندگی مردم بودم
این زندگی بسیار پیچیده است و فهمیدنش دشوار.
سخت کوشیدم آن را دریابم ،
آن گاه حقیقت را گفتم
بدان سان که یافته بودم.
2
همین که حقیقت را بر زبان راندم
حقیقتی که یافتن اش دشوار بود
حقیقتی همگانی از آب در امد که بسیاری آن را بر زبان می آوردند
(وهمه تا این اندازه دشوارش نمی یافتند).
3
اندکی پس از آن ، فوجی عظیم
با تپانچه های اهدایی نزدم آمدند
و کوروار به هر که از ناداری بر سر
کلاهی نداشت ، شلیک کردند
و به همه ی آن ها که حقیقت را درباره ی آنها و
اجیرکنندگان شان گفته بودند ،
سرانجام همه را از سرزمین شان راندند
در سال چهاردهم جمهوری نیم بندش.
4
از دستم گرفتند خانه ی کوچک و خودروی مرا
که با مشقت به دست آورده بودم
(البته اثاث خانه ام را توانستم در ببرم)
5
وقتی از مرز رد می شدم ، اندیشیدم :
بیش از خانه ، محتاج حقیقت ام
به خانه هم البته که نیازمندم.
از آن به بعد برای من حقیقت
مثل خانه و خودرو است.
و آن ها را از من گرفته اند.

یک گزارش
دوستان مان از یکی از رفقا
که به دست هیتلری ها افتاده بود
چنین حکایت می کردند :
او را در زندان دیده اند
دلیر و با روحیه به نظر می آمده است و
هنوز موهایش سیاه سیاه بوده است.


۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

نشان از جنبشی پیش ِ رو

16 آذر پس از گذر از حادثه ی سال 32 و کشته شدن 3 دانشجو ، سالهاست که به عنوان روزی که نماد اعتراض و تجمع و بیان خواست های جنبش دانشجویی و همچنین برجسته شدن سطوح حرکت دانشجویان است ، در صحن دانشگاه ها پایدار مانده است. عموما برای شناسایی سطح تحولات فکری در بین دانشجویان به پرچم این روز نگاه می کنند و آن را معیاری قرار می دهند برای دریافت اینکه اکنون جنبش دانشجویی در چه مسیری حرکت میکند.
16 آذر نه فقط روز دانشجو و روزی که دانشجویان بر پایه اینکه روز خودشان است بدان توجه کنند ، بلکه خصوصا در این دوران و پس از گذر از دوره ی زمامداری سیاسی اصلاح طلبان روزی است که جنبش دانشجویی در این روز خود را برای به جلو کشاندن و مطرح کردن خواستهایش ، رو به سوی جامعه و حاکمیت آماده می کند . 16 آذر ها روز هایی هستند که دانشجویان در آن روز توانسته اند دغدغه های خودشان را مطرح کنند و شاید اگر این روز نبود به هر رو یک روز دیگر یا مناسبت دیگری را برمیگزیدند ، اما این تنها نشان دهنده ی این است که اکنون دیگر نه خود روز 16 آذر بلکه عموما آن اتفاقی که در این روز به وقوع می پیوندد اهمیت یافته است و این به درست همان چیزی است که توجه هر کس را به خودش جلب میکند ، یعنی نحوه ی ابراز عقیده به واسطه ی یک اقدام هماهنگ در جنبش دانشجویی .
پس در واقع نه خود روز 16 اذر بلکه ماهیت تحرکات دانشجویان بیش از هر چیز دارای اهمیت است ،اما در واقع بروز این تحرکات دانشجویی غالبا در روز 16 آذر بوده و این مسبب این است که ما از این روز صحبت کنیم ، در حالی که مقدم بر آن ، درون مایه ی اتفاقاتی که در این سالها در جنبش دانشجویی در ایران به وقوع پیوست و به خصوص مراسم این روز در سال گذشته که با دستگیری تعداد زیادی از دانشجویان چپ همراه شد ، اهمیت دارد. اما بنا به اینکه می بایست صحبت از ماهیت حرکات دانشجویی کرد ، باید این موضوع را نیز اشاره کرد که عموما قشر دانشجو به عنوان یکی از اقشاری که در ارتباط مستقیم با جامعه و مسائل و مشکلات ان است و از طرف دیگر در کانون تفکر جامعه قرار گرفته است ، اهمیت تاکید بر حرکتی که به بهبود جامعه بیانجامد را درک میکند و دائما بر مسیر پیشرفت و بهبود جامعه و رهایی آن از قید تمامی بند ها تاکید میکند و بر این اساس است که به آینه ی تمام نمای جامعه بدل می شود که هر آلترناتیوی پیش از هر چیز در دانشگاه رشد میکند و اجازه ی بروز می یابد.
در ارتباط با تاریخ حرکت این جنبش و سیر تحولات اش می توان بسیار به عقب رفت و وقایع بسیاری را بر شمرد که همه ی انها در غالب اوقات در ارتباط تنگاتنگی با حاکمیت و سیستم سیاسی و اقتصادی آن قرار داشته اند ، اما همین نشان دادن شکل پیشروی دانشجویان و فعالین آن در دل دانشگاه و نشان دادن بلوغ سیاسی در دانشگاه ها در چند سال گذشته کفایت خواهد کرد.
غالبا از پس هر اتفاق سیاسی در جامعه ، جدای از تمامی اقشار و طبقات دیگر ، دانشجویان نیز به یک سلسله نتایجی در ارتباط با آن دست می یابند. حادثه 2 خرداد و روی کار آمدن خاتمی ، برای دوره ای موجبات خوشحالی را در دل دانشجویان فراهم آورد و امید به تحولات جدی را در آنها بیش از پیش زنده کرد . گروه ها و انجمن های فعال و صاحبنام در دانشگاه ها همه به سوی این دویدند تا نظرات اصلاح طلبان را در دانشگاه تئوریزه کنند و به این واسطه بر قدرت انها بیافزایند ، اما گره اصلی برخلاف تصور آنها در جای دیگری بود. رقم خوردن اتفاقات مختلفی از جمله حادثه ی 18 تیر به سهم بسیار زیادی توانست که این موضوع را برای انها مشخص سازد که اصلاحات در سیستمی بدین شکل نمی تواند راه به جایی ببرد. در عین حال گرایشات مختلفی در دانشگاه همچنان معتقد به این بوده و هستند که می توانند به واسطه ی اصلاح حاکمیت راه را برای رسیدن به آرمان هایشان هموار کنند ، اما مشخصا پیش از افول جنبش اصلاحات و ناکامی آن در سیاست ایران ، دانشجویان پیشاپیش این حقیقت را یافتند و از آن دل بریدند و دیگر خاتمی پا به دانشگاه نگذاشت. عقب نشینی این موج و ناامید شدن از این آلترناتیو به ظاهر موثر برای بهبود و رهایی جامعه ، دانشجویان را به سوی جنبش های رادیکال کشاند و در عین حال و در کنار آن روی کار آمدن احمدی نژاد و یک گروه جدید در سیاست ایران به همراه بسته شدن فضای جامعه به عنوان عواقب آن ، موجبات تقویت این گرایش را فراهم آورد. گرایش چپ و مارکسیستی در دانشگاه ها به عنوان تنها آلترناتیو موثر و به واقع رهایی بخش راه خود را آرام آرام در دانشگاه ها باز کرد و توانست خیل بسیار زیادی از دانشجویان را با خود همراه سازد. برخلاف گذشته که غالبا اکثر گروه های فعال در دانشگاه خود را در کنار جناح هایی از حاکمیت می دیدند و همراه با سیاست آنها خود را تعریف می کردند ، این بار این گروه دانشجویی به عنوان تشکلی مستقل پا به عرصه وجود نهاد و نه تنها که خود را در کنار سیاست های جناح های مختلف حاکم بر دستگاه سیاسی ایران تعریف نکرد ، بلکه به عنوان یک سازمان مستقل دانشجویی با نظرات مارکسیستی در برابر تمای اینها قرار گرفت و تنها بر خواست مستقل جنبش دانشجویی تاکید کرد. استقلال این گروه و همچنین حرکت مستمر و دقیق آن در چندین سال گذشته توانست ثمرات بسیاری را به بار بیاورد و توانست برای اولین بار شعار آزادی و برابری را که سالهاست خواست مردم زیر فشار و ستم ایران است از صحن دانشگاه ها به بالا ببرد.
جنبش چپ دانشجویی در 16 آذر سال گذشته بواسطه ی اینکه در برابر خواست جنگ طلبانه آمریکا و کشورهای هم پیمان از یک سو و در برابر ایجاد فضای جنگی و رعب و وحشت متعاقب آن در ایران ایستاد و شعار "دانشگاه پادگان نیست " را مطرح نمود از سوی دستگاه پلیسی و اطلاعاتی ایران زیر فشار قرار گرفت و تعداد بسیاری از فعالین آن دستگیر شدند ، اما می توان به درست گفت که بنا به خواست های رادیکال این گروه ، همچنان موجودیت آنها پابرجاست و تنها آلترناتیویست که نمی توان ابطال سیاسی اش را در فضای دانشگاهی ایران اعلام نمود.
16 آذر امسال نیز بار دیگر عرصه ی دیگری است برای به صحنه آمدن دانشجویان و به نمایش در آمدن خواست های دانشجویی . هر مخاطبی که از بیرون به نرده ی دانشگاه های کشور در این روز بنگرد ، یک نمای خلاصه از آنچه در یک سال گذشته در دانشگاه به وقوع پیوسته را خواهد دید و بر مبنای خواست های جنبش دانشجویی سطح مبارزات را می تواند بسنجد. 16 آذر ها هر ساله حاوی شعارها و مطالباتی بوده اند که عموم خواست های جامعه را نمایندگی کرده اند و امسال نیز امید آن میرود که دانشگاه به همین سان یک گام دیگر به جلوی صف مبارزه بردارد.
(منتشر شده در نشریه ی چراغ با ویرایش)

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

چند موضوع مورد بحث حول داب (دانشجویان آزادی خواه وبرابری طلب)


کمتر از یکسال و چیزی در حدود 10 ماه از 13 آذر 86 گذشت و در این مدت بسیاری از دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب (از این پس داب) بنا به زندانی شدن و مسائل پس از آن هنوز به طور کامل نتوانسته اند شرایط و زمینه لازم را برای حضور خود فراهم نمایند. میدان خالی و عدم حضور، حتی در همین فضای مجازی میدان را برای بسیاری گشود تا بتوانند هر آنچیزی که حتی ارتباطی با فعالیت ها و عملکرد چندین ساله داب نداشته است به نام ما ارایه دهند که مطالب عنوان شده در جاهایی نام نقد بر فعالیت دانشجویان و در جاهایی در رویه ی نقد ،اما با پشت پرده ای از پیگیری اهداف مشخص سیاسی دنبال شد.
کاربست غالب انتقادات وارده بر داب از دو منظر قابل بررسی است . اول اینکه این موج اظهار نظرها و به نوعی انتقادات از سوی سازمانها ، اشخاص و احزاب مختلف بدنبال کدامین منفعت سیاسی بوده اند و چه ضرورتی آنها را به دنبال این کشاند که قسمتی از پروژه های نوشتاری شان را به داب اختصاص دهند و دوم این موضوع که حتی تحت فشار ضرورتهای سیاسی و گروهی شان ، تا چه حد توانستند واقعیتها را منعکس کنند و در بحث هایشان به بیراهه کشیده نشوند.
من می خواهم به رویه ی دوم انتقادات که در بالا اشاره کرده ام بپردازم :
بدون شک گروه دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب یا چپ رادیکال جز قدرتمند ترین گروه هایی بوده که در دانشگاه های ایران فعالیت میکرده است و توانایی بسیاری را در سالهای فعالیت اش تا امروز داشته است که کسب این توانمندی ها را مدیون فعالین اش ، از ابتدا تا امروز بوده است. اتفاقات سیاسی بسیاری در محیط دانشگاه و در جامعه رقم خورده اند که این جنبش را بدین جا رسانده اند و بسیاری از فعالین اش هم در دوره های مختلف تحت فشارهای پلیس سیاسی ایران بوده اند، اما تنها چیزی که موجب پایداری این جنبش و فعالین اش و همچنین گسترده شدن اش بود، رادیکالیسم موجود در آن و بر همان پایه تحلیل و نقد تمامی کنش های سیاسی و اجتماعی ، چه در محیط دانشگاه و چه در جامعه به صورت روزمره بوده است.
آنچیزی که ما را به سرکوب 13 آذر رساند نمی توانست دور از انتظار باشد و قسمتی از آن به همان وضعیت سیاسی و موقعیت جمهوری اسلامی برمیگردد که می رفت تا استارت بستن فضای جامعه را بزند.
در اکثر انتقاداتی (یا هرچیز دیگر) که به دانشجویان وارد شد ، هیچ یک فضای سیاسی ئ اجتماعی جامعه را معیار قرار نداده اند و لزوما بر پایه ی یک سری تئوری های موجود که برای عده ای درست و شاید برای ما و عده ای دیگر نادرست باشد به وارسی این گروه پرداخته اند.
یکی از سلسله بحث هایی که در موضع انتقاد بر داب وارد شده است این است که آنها آوانتوریست (ماجراجو) بوده اند ، و یا گفته می شود که ولونتاریستی (اراده گرایانه) عمل می کنند و گویا جمعی بوده اند که از دانشگاه قصد لشکر کشی داشته اند . اگر چه که کلیت طرح این بحث از یک پاسیفیسم با تئوری های بسط داده شده اش نشات میگیرد ، اما می توان به عنوان یک نظر در خارج از داب، درباره ی آن بحث کرد و بدان پاسخ داد.
ما به این دلیل به این دو اتهام محکوم هستیم که در حال فعالیت در جهت بهبود شرایط ، چه در دانشگاه و چه در جامعه ، بوده ایم و نخواسته ایم دست روی دست بگذاریم تا جامعه خودش سیر روند تاریخی اش را بپیماید. با همین دید و بسط ایده ای که این موضوع را مطروح میسازد ، کل فعالیت های اجتماعی و سیاسی در ایران حال در هر زمینه ای که باشد بنا به این دلیل که اراده گرایانه ، خواهان تغییر در اوضاع هستند و در این حالت دست به شکل دادن آکسیون ها و حرکات اعتراضی میزنند ، محکوم به همان ماجراجویی و اراده گرایی هستند. مشخصا در ارتباط با داب ، هیچ یک از فعالین و اعضای آن در ارتباط با نقش فعالیت های دانشجویی در کلیت یک مبارزه ی پیگیر اجتماعی چنین توهمی که بسط می دهند را نداشته اند که فرضا انقلابی قرار است از دانشگاه رقم بخورد و یا مشغول آماده کردن لشکری برای حمله باشیم. داب دقیقا همان راهی را می پیمود که فعالین اجتماعی در زمینه های مختلف می پیمایند و همان هدفی را دنبال می نمود که فعالین اجتماعی بدنبالش هستند. داب در تمام مراحل و دوره های مختلف همواره تلاش کرد تا بواسطه ی تریبون های مختلف که در اختیار داشته است ، دانشجویان را نسبت به وضعیت سیاسی ایران و منطقه از زاویه ی دید خود آگاه نماید و دائما تلاش کرده است تا بنا به موقعیت سیاسی گروه های مختلف دیگر در دانشگاه ، بتواند حضور چپ را در دانشگاه پر رنگ کرده و دست گروه های دیگر را که تاریخا وابسته بوده و در عین حال انبار تئوری هایشان بنا به اقتضای جامعه به اتمام رسیده بود را از سر دانشگاه و دانشجو بردارد. حال اینکه این موضوع و در دوره ای پررنگ شدن دانشجویان و نهایتا دستگیری وسیع آنها موجبات بروز برخوردهای این چنینی را از سوی یک گروه مشخص فکری فراهم آورده است ، نه به دلیل شکل خاص فعالیت داب و انعکاس واقعیات، بلکه بنا به خصلت ذاتی سیاست و تئوری ای است که اساسا با هر نوع فعالیت اجتماعی و سیاسی مشکل داشته و تنها معتقد به ایجاد هر تغییری به صورت خودبخودی است و می خواهد دست همگان را نیز از فعالیت اجتماعی کوتاه نماید. این دیگر سر بحث دیگری را باز می کند که در این جا مورد بحث نیست .
در همین حال و در ادامه ی همین موضوع داب متهم است به اینکه شعار "نه به جنگ" را در آذر 86 در دستور شعارهایش قرار داد.تصور این است که از آنجایی که مبنای تمام تحلیل های داب بر بنای آغاز فضای جنگی و وقوع جنگ استوار بوده است ، پس تحلیل ها اشتباه و طرح شعار بنا به موقعیت آن دوره اشتباه دیگر بوده است.
اول اینکه اگر ما به همان دوران در فضای رسانه ای و در دل جامعه ایران بازگردیم ، آغاز دور جدید شعارهای جنگ طلبانه را از سوی دول غربی خواهیم شنید. در عین حال بنا به استنتاجات آن دوره ، مسئله ی بروز جنگ و مهم تر از آن استفاده از فضای جنگی برای سرکوب داخلی جز ملموس ترین مسائلی بوده است که فعالین اجتماعی با آن روبرو بوده اند. اثبات این موضوع در خود 13 آذر و سرکوب دانشجویان نهفته است که بنا به خواست برگزاری یک آکسیون، یک سرکوب گسترده را تجربه کردند . اگر تحلیل را بر این پایه قرار دهیم که تمام این موضوع ، یعنی فضای جنگ و احتمالات بروز جنگ اشتباه بوده است ، پس چرا می بایست سرکوبی رقم می خورد؟ آیا طرح یک شعار بی ربط و مرکز قرار دادن آن ، آنهم در محیطی مانند دانشگاه که مرکز تفکر جامعه است می توانست 10 نفر را دور هم جمع کند ؟ و یا آیا این شعار که با فرض آنها بی ربط بوده چرا می بایست اساسا حساسیتی را از سوی حاکمیت برانگیزد؟ جواب تمام اینها موجود است اما تنها به سبب نشان دادن عمق موضوعاتی که به نام نقد بر ما وارد می شود آنها را طرح کرده ام .
اما رویه دوم این است که( البته از جمله تناقضات با موضوع قبل) ما با این شعار به سمت یک تقابل کامل با حکومت رفته ایم. این موضوع به نظر من در قسمت اول جواب خود را دریافت کرده است ، اما لازم به ذکر است که هر شعاری در خود می تواند حاوی انواع پیامها باشد، در عین حال اینکه چگونه شعار "نه به جنگ" تقابل کامل با حکومت محسوب می شود را نمی توان بدرستی فهمید. وقتی کلمه ی تقابل کامل می آید ، یعنی حکومت در تقابل کامل با ما ، طرفدار جنگ بوده است! پذیرفتن اینکه ما خود را در تقابل کامل با حکومت قرار داده ایم مستلزم این است که بپذیریم شعار "نه به جنگ" بسیار دقیق و درست بوده و مناسب شرایط آن دوره که توانسته است ما را مستقیما مقابل حکومت ببرد ، اما این در حالی است که ادعا می شود این چنین نبوده ، پس چگونه ما را در تقابل با حکومت قرار داده است؟ در واقع طرح این شعار یا شعار "دانشگاه پادگان نیست "بسیار فراخور آن دوره بوده، اما این شعار ما را مستقیم در برابر حکومت قرار نمی داده است و همانطور که اشاره کرده ام بنا به تحلیل های مختلفی که می توان از این شعار ها بدست داد ، داب با تحلیل خودش از اوضاع و شرایط که اتفاقا بنا به فاکتور ها و اتفاقات بسیار درست بوده این شعار را در مرکز قرار داده است.
در عین حال بحث های پراکنده بسیاری وجود دارد که بعضی بسیار بی جهت برجسته شده اند ، همچون خروج داب از شورای همکاری که قبلا توضیحات کافی داده شده و بیش از این نیاز به گسترش ندارد و همچنین مباحث دیگری در ارتباط با هر جز از فعالیت داب که بتوان به هر شکل و گونه ای برچسبی را بر داب وارد ساخت. از این دست مغلطه ها از چسبیدن به خود شعار آزادی برابری تا جزئیات دیگر موجود اند. شکی نیست که فارغ و بی توجه به تمام اینها پراتیک چپ در دانشگاه در ابعاد خود این جنبش در جریان است و نمی توان با شعارهای بلند پروازانه جلوی آن را گرفت و قطعا این جنبش در راه مبارزه در دل دانشگاه ها و در میان افراد مختلفی که قدم در راه پراتیک اش میگذارند به کمال رسیده و از پس هم میرسد.

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

مطلبی برگرفته از بولتن کمیته پیگیری

مطلبی که در زیر قرار داده ام برگرفته از بولتن 7 کمیته پیگیری است که بنا به اینکه در ارتباط با مباحث مطروحه در ارتباط با دانشجویان و همچنین مطلب نوشته شده توسط خودم میباشد ، بد ندیدم که آن را برای دسترسی بیشتر در اختیار قرار دهم.
شورای همکاری گامی به سوی جنبش کارگری یا لیبرالیسم (محمد احسان)
اتحاد عمل در جهت ارتقاء و رشد جنبش کارگری جزء آمال و دغدغه تک تک فعالین صادق بوده و در همین راستا نیز، با تشکیل شورای همکاری در روزهای اول شورو شوقی در بین فعالین بوجود آمد . اما دیری نپائید و بزودی مشخص شد که راهی پر پیچ و خم مقابل روی تشکلها و فعالین کارگری قرار دارد ، راهی که با نقد و بررسی صادقانه هر گام کوچک میتوان آن را پیمود و در جهت ارتقاء و رشد جنبش کارگری تلاش کرد .
شورای همکاری با فراخوان اتحاد کمیته های کارگری ، در جهت اتحاد عمل تشکلها و فعالین کارگری بر اساس پاسخ گوئی به مسائل مبرم و روز جنبش کارگری ، شروع به فعالیت کرد . اتحاد عملی در جهت رشد و ارتقاء جنبش کارگری ، اتحاد عملی که بتواند به خرده کاریها و اتلاف نیروی فعالینی که بنا به شرایط پراکنده بودند ، پایان دهد . اتحاد عملی که کمک کند نه تنها تشکلهای شرکت کننده در آن فعالتر عمل کنند بلکه با تکیه به تجربیات دیگر تشکلها و فعالین بتوانند به معضلاتی که در آن شرایط گرفتارش بودند ، پاسخ داده و گامی به جلو بردارند .
اکنون که نزدیک به 2 سال از شروع کار شورا میگذرد باید دید شورا به ابتدائی ترین اهدافش رسیده است .؟ آیا با تشکیل شورای همکاری ، از خرده کاریها و اتلاف نیروی فعالین جلو گیری شده است . ؟ آیا با این اتحاد عمل گامی در جهت پاسخ گوئی به معظلات مبرم و روزجنبش کارگری برداشته شد ؟ آیا شورای همکاری برای رسیدن به مطالبات مبرم کارگران در جهت حرکتی سازمان یافته گام بر داشته است ؟ مسلماَ جواب تمام این سوالها منفی است چرا ؟ چرائی که باید در عملکرد شورا آن را بررسی نمود .
در شکل گیری شورای همکاری ، دو تشکل اصلی یعنی کمیته پیگیری و کمیته هماهنگی
حضور داشتند . دیگر تشکلها یا وابسته به آنها بوده و یا حضوری فعال و ادامه دار نداشته اند . در ضمن به ظاهر شورا از چندین گروه تشکیل شده بود ، ولی در واقع چندین نام متعلق به هماهنگی بوده و تنها در روی کاغذ این نام ها به طور جداگانه نوشته می شد . باید یاد آور شد ، شورای همکاری با فراخوان اتحاد کمیته های کارگری شروع به فعالیت کرد. اما آنها عملاً با کمیته هماهنگی یکی بوده و در یک جهت نیز عمل می نمودند و اخیراَ اعلام رسمی کرده اند ، با کمیته هماهنگی ادغام شده و یکی هستند . به همین علت ساده ، یعنی از نظر کمی ، کمیته هماهنگی توانسته در شورای همکاری تأثیر غالب داشته باشد .
از اولین عملکرد شورای همکاری در اول ماه مه 85 ، برخوردهای انحصار طلبانه وفرقه ای کمیته هماهنگی ، بعنوان معضل اصلی ، در روند رو به رشد شورای همکاری مطرح شد ودانشجویان برابری طلب با نقد این عملکرد از شورا کناره گیری نمودند . اما متأسفانه کمیته پیگیری به جای نقد روشن و شفاف اینچنین برخوردهایی که در شورا موارد زیادی نیز بوده ، به این اکتفا نمود که از طریق نماینده خود در نشستهای شورا، این برخوردها را نقد کرده وگوشزد نماید ...
ادامه ی این مقاله را می توانید در لینک زیر مربوط به کمیته پیگیری دنبال نمایید:
http://www.komite.150m.com/arshiv%20boltan.htm

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

کلیت شمایل انتخابات ایران



تلاش جمهوری اسلامی و دولت احمدی نژاد برای به سکوت فرو بردن جامعه در 1 سالی که گذشت بسیار محسوس بود و اکنون نیز لحظه به لحظه عریان تر خودش را نشان می دهد. تقریبا از همان زمانی که دولت بوی تحریم های احتمالی را احساس کرده تا زمانی که تحریم ها آرام آرام سر بر می آوردند و در دوره هایی که هر از گاهی امواج رسانه ای جنگ را هر چه محتمل تر در ایران جلوه می دادند ، حضور سرکوب ها و فشار بر حرکات و اعتراضات از یک سو و تحرکات اقتصادی از انواع فلج کننده تر برای مردم را در جامعه دیده ایم. به نظر می رسد همین طور که زمان به جلو می رود و به انتخابات نزدیک می شود ، بگیر و ببند و فشارها نیز در جامعه بیشتر می شود. گردن کشی جمهوری اسلامی در برابر یک جبهه امپریالیستی به سرکردگی آمریکا علیرغم اینکه جمهوری اسلامی را در فشار قرار داده است ، از همان ابتدا نیز برای آمریکا گزینه های پیش رویش را برای تکمیل پروژه های امپریالیستی اش بنا به دلایلی که از موقعیت منطقه و قدرت اسلام سیاسی در آن آب می خورد ، با محدودیت روبرو کرده است. در عین حال همچنان امکان یک ماجراجویی دیگر و یا تغییر بالانس سیاسی موجود ممکن است روند اتفاقات را به گونه ی دیگری رقم بزند.
در حال حاضر سیل تحریم ها سرازیر شده اند و مردم به درجه ای ناچارند که عواقب این تحریم ها را که بر حیات روزمره شان آسیب وارد ساخته است به جان بخرند. نزول تحریم های اقتصادی و سیاسی تاکنون احتمالا شادی دل اپوزیسیون راست را که در خدمت امریکا و دیگر اربابانش است فراهم آورده ، اما همچنان امید به عروج دوباره ی بحث های جنگ علیه ایران و صحبت از بمب هایی که در آن دموکراسی غنی شده موجود است را از دلشان پاک نکرده است و مایلند تا نشان دهند که سیاست مداران امریکایی نیز آن را از یاد نبرده اند. همانقدر که دامن زدن به آن توسط این جبهه برای چنگ انداختن به قدرت سیاسی در ایران راه گشا و لذت بخش است ، برای مردم ایران و فعالین اجتماعی و سیاسی کشور دردآور و فلج کننده است . آنگونه که در یک سال گذشته شاهد بودیم و همچنان بنا به شهادت عینیات جامعه ، اعمال تحریم ها و جنگ های رسانه ای غرب و اپوزیسیون آویزان از آن تنها توانسته است دولت جمهوری اسلامی را به سمت سیاستی هدایت کند که کمر به تثبیت هر چه تمامتر خود در جامعه ببندد و گذشته از دستاوردهای دردآور تحریم برای مردم و امواج سرکوب های متعدد ، عایده ی دیگری برای جنبش ها و مردم نداشته باشد.
از سوی دیگر انتخابات در کشور بنا به تمامی شرایطی که در این چند سال بر ایران حاکم گشته است موجبات کش و قوس هایی را در کلیت سیاسی جمهوری اسلامی و حاکمین اش فراهم آورده است. در درجه ی اول حفظ قدرت و جلوگیری از به هم خوردن این توازن قوای منطقه ای و پس از آن حل مناقشات و تعیین سیاست خارجی کشور و راهبرد های اقتصادی در راستای همان اهداف ، موجبات دعواهای جناحین مدعی قدرت و بروز سیاست ها و حرفهایی را که تا دیروز قبح ذاتی داشته است را فراهم نموده است. اگر بخواهیم ریشه های این مناقشات و تغییر سیاست ها و حتی در زمینه هایی شکستن مرزهای تا آن دوره را بررسی کنیم ، می بایست در پس و پشت آغاز تحریم ها و بسته شدن روابط اقتصادی با بازار جهانی کنکاش کرد.
کاشت بذر یک اقتصاد بسته و اردوگاهی که بنا به ضرورت آن دوران و بنا به ایدئولوژی سیاسی حاکم بر جناح روی کارآغاز شده بود ، بدون شک حیات سیاسی و اقتصادی جناح دیگری را در حاکمیت به خطر انداخته است و ضرورت بروز سیاست هایی را رقم زده است که امروز دیگر می خواهد خود را به هر شکل بر کرسی بنشاند. سیاست خارجی دولت احمدی نژاد و واکنش های مورد نیاز داخلی خصوصا در حوزه اقتصادی کشور ، که ظاهرا جناح مقابل ، آن را نتیجه کاربست یک سلسله روش های نادرست دولت روی کار می داند (بنا به اینکه منفعت اش به خطر افتاده است) ، موجبات بروز اختلافات و همچنین مقاومت هایی میشد. امروز و گام به گام با پیشرفت تحریم ها و همچنین امید ها به انتخابات آینده آمریکا ، مواضعی که از سوی برخی سران حکومت در جناح مقابل دولت اعلام میشود و موضوعاتی که طرح می شود تفاوت هایی از جنس دیگر یافته اند که اگر چه قابل پیش بینی بوده اند ، اما درست به اندازه ی دادن نظرات کمونیستی از جانب بنگاه وال استریت عجیب به نظر می رسند.
از همان زمان که این جناح لیبرال درون حاکمیت تمام توان خود را به کار گرفته بود تا بر سیاست خارجی تاثیر بگذارد و به هر بهایی از گسترش این روند اردوگاهی جلوگیری به عمل آورد ، پیش بینی این اتفاق امکان پذیر بود. شاید چندی پیش بود که رفسنجانی در یک مصاحبه به تایید دموکراسی و تاکید بر آن می پرداخت و تلاش میکرد تا آن را در لوای اسلام تئوریزه کند. اگر چه که لیبرالیسم حکومتی در ایران ، تا دیروز می توانست با کمترین دغدغه تمامی مکانیسم های لازم را برقرار سازد تا ارتباطات اقتصادی را با جهان به هر شکل برقرار سازد و همچنین بنا به در دست داشتن صنایع مهم داخلی منفعت طبقاتی اش را به جیب بریزد، اما با روی کار آمدن احمدی نژاد، پیش گرفتن سیاست مقابله با غرب و سر برآوردن سلسله تحریم ها ، این جبهه دریافته است که راه حفظ و خروج اش از بحران را (که البته هر دو به دستگاه سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی به شدت وابسته اند) دیگر با روش های گذشته و تنها بر پایه ی پایبندی به مقدسات ! پیش نخواهد برد و می بایست سد هایی را به سمت غرب بشکند.
گویی تحولات اتفاق افتاده در این سالها و در ادامه ترس از به قدرت رسیدن هر یک از جناح های موجود در جمهوری اسلامی دیگری را به سمتی میبرد که به هر قیمت ،خود، دیگران حلقه به گوش و کلیت جمهوری اسلامی را با خود به نقطه ی تلاقی منفعت شان برساند.
از طرف دیگر احمدی نژاد نیاز آن را دیده است که مسئله ی سیاست خارجی اش را به یک نقطه ی مشخصی برساند تا بتواند به سیاست هایش و خودش که آنها را نمایندگی میکند صورت خوشی در بین هم مسلکانش ببخشد. حتی در راه این تلاش از دادن شعارهایی که رنگ دوستی با مردم اسرائیل را برخود داشت اجتناب نکرد . تلاش های مشابهی نیز به صورت سیاستهای روزمره و بازی با مطبوعات و ذهن مردم در جریان است که بتواند هر گروه دیگری را به شکلی به زانو درآورد و بدین واسطه به دعواهای درونی خودشان خاتمه دهند. سلسله بحث های مکرر حول حضور یا عدم حضور خاتمی به هر دو هدف ذکر شده در بالا همچنان در جریان است و هر گروه مایل است بنا به اهداف مشخص سیاسی و اقتصادی اش راه های غلبه بر رقیبان اش را بیازماید.
فارغ از این ، بخش دیگری در اپوزیسیون وجود دارد که همیشه در تمامی انتخابات ها یک رای به نام جمهوری اسلامی صادر میکند. نوعی لیبرالیسم ملی و وطنی که ظاهرا از سر لطف سابقه ی تاریخی شان ، نام چپ را نیز بر خود قرار داده اند و در همان دوره که احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور کشور انتخاب شد ، یعنی سال 84 ، تصور را بر این میدیدند که می بایست برای مقابله با جناح اصوگرا که راست ترین بخش حاکمیت است ، تمامی توان سیاسی و تبلیغی خود را برای بالا کشیدن رقیب او رفسنجانی بکار ببرند. تا قبل از آن نیز پشت هر یک از کسانی که جمهوری اسلامی به آنها معرفی کرده بود ، در می آمدند و فرضا خاتمی را به عنوان راه نجات به همه معرفی میکردند . کهولت اندیشه ی سیاسی در اینها و تغییر و تخفیف مواضع طبقاتی شان به آنها اجازه می داد و همچنان میدهد که با جمهوری اسلامی هم بازی شوند . امروز نیز انتظار عروج دوباره شان از پشت سر یکی دیگر از اهالی حاکمیت ایران برای تحقق بخشیدن به شعارهای "شورای حکمیت" یا "شورای فتوا" میرود و تلاش مستمر شان برای تثبیت سرمایه داری روتین ایرانی و ملی و نصیحت آمرانه برای بالابردن تولید به گوش خواهد رسید. واضح است که بستر اصلی رشد و نمو و حتی زندگی تمامی جناحین حکومت، در کلیت ایدئولوژیک و سیاسی جمهوری اسلامی معنا می یابد و واگذاشتن و برداشتن هر یک از اینها به امید و تصور تخفیف در سرکوب سیاسی و اجتماعی و باز شدن فضای جامعه به نفع مردم بسیار ابتدایی و ساده انگارانه است. این نگاه یا در بهترین حالت سازوکار اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی را نمی شناسد و یا مشخصا در یکی از صفوف قدرت در جمهوری اسلامی سیاست اش تکمیل می شود.
هیچ بستر سیاسی در سیستم جمهوری اسلامی وجود ندارد که بتوان با تکیه بر آن، اعلام نمود که به سمت منافع عموم مردم زیر فشار و مشخصا طبقه کارگر ایران گام برداشته ایم. خاتمی با تمام رای های داخلی و بستگان خارجی اش ، نتوانست کاری را به پیش ببرد و 18 تیر و حوادث بعدی اش را در جامعه پروراند. پس از این نیز بنا به ماهیت تمامی پروژه های تعریف شده از جانب دستگاه جمهوری اسلامی ، اتفاقات رادیکال تر و تحرکات حساب شده تری در جامعه پرورش خواهد یافت. امروز نیز واضح است که بیش از هر زمان دیگر انتخابات و هر اتفاق سیاسی در درون جمهوری اسلامی به سیاست ها و راهکار های حفظ قدرت و دعواهای برتری اقتصادی و تثبیت سرمایه وابسته است و فراتر از این هیچ چیزی وجود ندارد. تنها مقداری رای برای هر کدام از طرفین مورد نیاز است تا بتوانند به واسطه ی آن عرصه را بر دیگری تنگ کنند و یک جولان سیاسی و اقتصادی دیگر را براه بیاندازند . در این بین هیچ قسمتی وجود ندارد که بتواند ارتباطی با منافع عمومی مردم پیدا کند و اینان همه شکست خوردگان تاریخ اند.

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

تشکل های کارگری

تشکل های کارگری در ایران موضوع و معضل بسیاری از فعالین این جنبش است. همواره تلاشی در این راه وجود دارد تا بتواند کارگران را به حقوق اولیه ی خود آگاه نموده و حساسیت آنها را به امر سازماندهی خودشان جلب کند. مبارزات طبقاتی کارگران در چندین سال گذشته در ایران پیشرفتهایی داشته و توانسته است خواست هایی را در واحد ها و کارخانجاتی بر کارفرما بقبولاند. در عین حال دستاورد ها و مبارزات کارگران در ایران حول هیچ چیزی نیست جز همان که به زندگی روزانه شان گره خورده است و اگر به دقت بنگریم سطح مبارزات کارگری در ایران و خواست ها همچنان در آستانه یک آگاهی عمومی برای طبقه کارگر قرار دارد. هنوز کارگران کارخانجات بزرگ و مراکز صنعتی خواست هایشان را بدرستی نشناخته اند و بر لزوم همبستگی طبقاتی شان آگاه نیستند .
اما در کنار تمامی شعارها و در کنار آن تلاش هایی که برای تحقق امر سازمانیابی طبقه کارگر انجام می شود ، تلاش برای به کرسی نشاندن حق ایجاد تشکل های آزاد کارگری در ایران همواره جز اصلی ترین شعار ها و مطالبات آنهاست. در سالهای گذشته دائما این شعار مطرح بوده و هرگونه تلاشی که فعالین کارگری و خود کارگران برای بدست آوردن این حق داشته اند علاوه بر تمامی مشکلات در بهترین حالت با سرکوب حاکمیت مواجه بوده. عمده ترین مشکلاتی که بر سر فعالین کارگری بوده ، بیش از هر چیز سرکوب بوده است که نتایج آن در افتراق و پراکندگی کارگران و فعالین اش خود را نشان داده است.
اما نقطه و کور سویی که به ظاهر فعالین سوسیالیست و کمونیست جامعه را چه در داخل یا خارج به خود جلب میکند و امید یک فعالیت کارگری و حرکت و اعتراضی را به آنها میدهد ، تشکل های کارگری است که اعلام موجودیت میکنند. تشکل های کارگری در سطوح مختلف و به شیوه های مختلف در سطح جامعه ما ظاهر می شوند ، اگر چه اندک. فرضا سندیکای اتوبوسرانی زمانی اعلام موجودیت نمود که مطمئن بود تعداد بسیاری از کارگران با این سندیکا همراه خواهند شد و بعد از گذشت مدتی حملات سرمایه داران هار ایران و دستگاه امنیتی شان به آنها آغاز گشت. تشکل های کارگری دیگری نیز وجود دارند که از مجموع فعالین کارگری تشکیل یافته که هر یک بنا به دغدغه های خاص خودشان در آن حضور دارند .
تشکل های کارگری را اگر بخواهیم بشناسیم بهتر است سطح پیشرفت مبارزات کارگران و کلیه موارد اتفاق افتاده را در کنار هر یک از تشکل ها قرار دهیم. منظور از تشکل در اینجا مشخصا همان مجموع چندین فعال کارگری است که در ظرف یک تشکل با هر نامی به فعالیت مشغولند. کمیته هماهنگی ، کمیته پیگیری، شورای همکاری و ... اینها را همه مجموعه فعالینی در برمیگیرد که با هدف بالابردن سطح آگاهی طبقاتی کارگران و جذب و متحد کردن کارگران دور هم جمع شده اند . تصوری وجود دارد که گویا این مجموعه از فعالین کارگری که نام تشکل های مختلف را بر خود قرار داده اند ، حکم طبقه کارگر ایران را دارند و یا اساسا کارگران ایران را تشکیل میدهند یا نمایندگی میکنند.از جمله فاکتورهایی که فرضا دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب برای برخی محکوم هستند این است که چرا این دانشجویان با شورای همکاری ادامه ی فعالیت نداده اند. اشاره میکنند که دانشجویان گویی از شعار متحد جنبش کارگری بودن فاصله گرفته اند.اگر چه که عده ای به هر بهانه ای سرکوب دانشجویان را جز تاکتیک های جدیدشان قرار داده اند ، اما من تنها مایلم به این بهانه بیان کنم که فرضا شورای همکاری یا تشکل های این چنینی چه نوع کارکردی در جامعه کارگری ایران دارند و اصولا شناخت اربابان تئوری از جمع های داخل تا چه حد است.
تشکل هایی که اکنون در ایران وجود دارند، به جز آندسته که خود کارگران آنها را خود با تاکید بر مطالبات روزمره شان تشکیل داده اند و یا حداقل به آن روی خوش نشان داده اند ،مانند سندیکای اتوبوسرانی یا غیره (که البته اینها نیز جای بررسی دارد) ، از دسته ای از فعالین تشکیل یافته است که اگر چه تلاش شان ارزشمند است اما براستی موفقیتی در راه هدفهایی که برای خود تعریف کرده اند ، کسب نکرده اند. انتظاری نیست که فرضا لزوما تا امروز حتما میبایستی تشکل آزاد کارگری بوجود می آمد ، بلکه حداقل می بایست سطحی از حرکت و تلاش در این راه را در آنها میدیدم .تشکل های کارگری همواره حول یک گروه از محافل شکل میگیرد و افراد درون آن ، خودشان برای عقب و جلو افتادن در رقابت هستند و حتی به درست ، نمی توانند از دایره ی جمع خودشان به بیرون اتفاقی را رقم بزنند . آنچیزی که مبنای شکل گیری این تشکل ها در پایه است در حقیقت بسیار می تواند پیشرو و در دوره ی خود مفید باشد اما در زمانی که می بایست برای امر مشخصی نظری صادر شود یا حرکتی را تدارک ببینند، همیشه یک جای کار می لنگد. بیش از اینکه درد مشترک تمام این تشکل ها عامل پیوند شان باشد ، مسائل حاشیه ای ، سکت ها و منافعی به جز منفعت طبقه کارگر عامل جدایی هستند. اگر چه منافع طبقاتی کارگران در این تشکل ها بسیار موضوع بحث هستند ، اما هر کس بنا به هر دلیلی که به تشکل وارد شده باشد به دنبال تعریف منفعت خاص خود در هر پراتیکی است.
تشکل های کارگری متاسفانه خودبخود نتوانسته اند در بیرون از خود موجب پیشروی طبقه کارگر را فراهم نمایند و به امر تشکل یابی و سازمان یابی کارگران کمک کنند . زمانی که اتفاقاتی در جامعه کارگری ایران به وقوع می پیوندد ، بنا به این که بسیار عینی و در دستور می شوند و نیاز به سفسطه ی تئوریک ندارند ، همکاری ها نزدیک تر می شود و همه حول یک موضوع شاید برای چند روزی بتوانند با هم بیانیه صادر کنند و یا کار مشترکی را به پیش ببرند ، اما در لحظاتی که کار مشترک آنی وجود ندارد ، برای هر تعریفی از کار یا هر پیشنهادی برای پیشبرد امر کارگران و نزدیک تر شدن به اهداف تشکل مشکلات سر بر می آورند .
اینکه ما مبارزه طبقاتی جاری را با این تشکل ها تبیین کنیم و ببینیم بسیار کودکانه است اما در واقع می توان گفت که این جمعها فعالین کارگری ای هستند که برای پیشبرد امر کارگران مایلند حرکتی کنند و در مقاطعی می توانند تاثیر گذار باشند. همانطور که لزوما ارتباط با این تشکل ها لزوما معنای ارتباط با طبقه کارگر ایران را نخواهد داد ، عدم فعالیت مشترک با آنها نیز به معنی قطع ارتباط با طبقه کارگر ایران نیست. مبارزه طبقاتی بدون تشکل های کارگری نیز برقرار است و لزوما ارتباط با این تشکل ها به معنی دخیل شدن و تاثیر گذاشتن بر مبارزه طبقاتی و یا امر پرولتاریا نیست. متاسفانه این خنده دار شده است که تصور کنیم میبایست با پا گذاشتن به محافل شبانه ی تشکل های کارگری امر مبارزه ی طبقاتی را پیش برد . این که این چنین است را میبایست بررسی کرد ، اما واقعیت این است که تشکل ها نتوانستند تاثیر خاصی بر مبارزات طبقاتی بگذارند. مبارزات طبقاتی و خیلی ساده تر مبارزات کارگران جایی در بیرون از اینها و در درون کارخانه ها و کارگاه ها برقرار است .اینکه چگونه بتوان کارگران کارخانه های بزرگ را نسبت به وضعیت شان حساس کرد و به هر شکل به آنها قدرت طبقاتی شان را نشان داد می تواند یکی از اموری باشد که تشکل های کارگری و مشخصا فعالین کارگری فعال به آن بپردازند. اما همانطور که گفته شد با توجه به فضایی که بر نشست های این فعالین حاکم است و همچنین بنا به دلایل دیگری که ناشی از فضای حاکم بر فعالین سیاسی در ایران است ، می بایست مبارزات کارگران را در کارخانه ها و فابریک ها دنبال نمود و نه در تشکل های این چنینی . تشکل های کارگری به واقع اکنون یا دادگاه تشخیص خطوط چپ از راست و تردیونیونیسم از غیره است و یا مکانی برای سبقت های سیاسی.
مشکلات این دسته از فعالین در واقع تماما به پای خودشان نیست و بخشی از آن مربوط به سبک کار سیاسی است که مبنای فعالیت برخی شده است و همچنین سبک کاری که به نظر فعالین خارج از ایران درست می آید.
در خارج از این گود و در خارج از بحث های تمامی این جریانات ، کارگران در هر لحظه ای که خود لازم بدانند به میدان میایند و برای گرفتن مطالباتشان ، براساس درک و آگاهی شان پا به عرصه ی مبارزه می گذارند و راهی جز تحلیل برای ما باقی نمی گذارند. کارگران ، خود رهبران شان را به درستی می شناسند و دانشجویان چپ نیز بهتر از هر کس می دانند که چگونه اتحاد این دو جنبش را با هم بوجود آورند ، پس مواظب باشید که در راه سرکوب سیاسی یکدیگر تئوری های بی ربط نبافید.

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

کوتاه درباره ی فعالیت سیاسی


کوتاه درباره ی فعالیت سیاسی
" مادامیکه افراد فرا نگیرند در پس هر یک از جملات، اظهارات و وعده وعیدهای اخلاقی، دینی، سیاسی واجتماعی منافع طبقات مختلف را جستجو کنند ، در سیاست همواره قربانی سفیهانه فریب و خود فریبی بوده و خواهند بود...(و.ا.لنین)
در ایران افراد مختلف بواسطه ها و اشکال مختلف به سیاست علاقمند می شوند و به دنبال آن میروند . اختناق حاکم بر ایران هر انسانی را در دوره ای از زندگی اش و شاید برای تمام دوران ، از یک سن مشخص به بعد وارد فعالیت هایی میکند که رنگ و بویی سیاسی می یابد. هر اعتراض پیگیری که حتی مشخصا از هیچ سر ارتباطی با سیاست و دولت نداشته باشد ، ناخواسته و بواسطه ی شرایط جامعه در برهه ای از زمان برچسب فعالیت سیاسی را بر فعالین اش خواهد زد. گذشته از این که این کار بخشی از ترفند های جمهوری اسلامی جهت سرکوب مخالفین اش است که آنها را تحت هر عنوانی وابسته به سازمان و گروه سیاسی و غالبا معاند بنامد ، اما از سوی دیگر زمانی که دامنه ی اعتراض در هر حرکت و جنبشی بنا به ماهیت اش گسترش می یابد ، ریشه ی تمامی بدبختی ها و مشکلات را به درست در حاکمیت میابد و گرایش ها و تحلیل های مختلف سیاسی با گذشت زمان سر از آن بیرون می آورند.
اما مشخصا فعالینی که فعالین سیاسی نامیده می شوند ، حال به هر شکل که به فعالیت سیاسی علاقمند شده باشند، راه مبارزه مستمر را در پیش میگیرند و در راه این مبارزه ، با روش مبارزاتی مشخصی که به نظرشان درست می آید فعالیت شان را ادامه میدهند. از شرکت جستن در اعترضات تا سازماندهی اعتراضات در محیط فعالیت شان و هر شکل دیگر فعالیت عملی یا نظری.
برای سیاست و مشخصا کار سیاسی در ایران رقابت ها و یا هم سنگر شدن ها عموما حول منافع است. منافعی که از طرز تفکر افراد در جامعه و به تبع آن از دید کمونیستها ، از جایگاه طبقاتی و از تعریفی که از سوژه های موثر برای رهایی جامعه بدست می آید، استنتاج می شود. منفعت های یکسان در هر محیطی یکدیگر را پیدا میکنند و حتی غالبا در جستجوی یکدیگرند . حتی فعالین سیاسی تلاش میکنند تا افراد را به شیوه های مختلف با خودشان هم منفعت کنند.
بدون شک هر کمونیست ، لیبرال یا حتی فاشیستی ، اولین گزینه ای که در شروع فعالیت سیاسی اش (پس آنکه تصمیم گرفته است سیاسی باشد) مورد نظر قرار می دهد این است که می بایست فرد یا افراد دیگری را هم نظر و هم مرام با خود بیابد و یا دست کم اینکه شروع به تبلیغ مرام و عقیده اش کند تا هم فکرانش را تولید کند. سپس می تواند با همین شیوه و با تغییر در روشهای کار خود، هر چه بیشتر به سمت جذب افراد بیشتر به سمت عقیده اش گام بردارد. من قصد بررسی اینکه کدام روش بهتر یا بدتر است و چگونه می توان درستتر عمل کرد را ندارم. اما بر همین اساس و با همین دید ، فعالین سیاسی ای در ایران هستند، رشد پیدا میکنند و ارتباطاتی می یابند و قدم در راهی برمیدارند که به سوی تحقق آرمان شان است.
در ایران و در فعالیت های مشترک غالبا پراتیک بر پایه ی یک نفع مشخص و عمومی با محوریت جمع (منهای اتوریته) شکل میگیرد و ادامه می یابد . هر سازمان و نهاد و تشکل بر پایه ی محورهای متنوعی از یک ایده و نظر تا فعالیت حول موضوعات اجتماعی سازمان می یابد. در هر حال در همه ی اینها یک دغدغه ی مشترک است که افرادی را دور هم جمع میکند و یک هدف نهایی.
فعالین سیاسی و بخصوص فعالین چپ در ایران (اگر چه شاید در هر نقطه از دنیا) بر پایه ی یک آرمان مشترکی دور هم جمع می شوند که در تبیین نهایی رهایی را تنها بواسطه ی یک سوژه ی انقلابی مشخص که از دل تضادهای جامعه پوسیده ی حال حاضر بیرون می آید جستجو میکنند. تمامی تلاشها و هم پیمانی ها حول محور این موضوع می چرخد و تنها یک منفعت همگانی در این بین وجود دارد و آن هم نظر بودن در شناخت و تحلیل از جامعه و آلترناتیو رهایی است.
بحث من بیش از هر چیز بر سر این است که ریشه ی تمام پیوند ها در ایران بر پایه ی یک آرمان مشترک با کمی بالا و پایین است ، اما زمانی که بنا به هر دلیلی این آرمان مشترک کم رنگ شده و مسائل حاشیه ای دیگری اهمیت بیابد ، خود بخود تمامی پیوند ها دیگر باقی نمی ماند و افراد حول مسئله ی حاشیه ای گذشته یا همان مسئله ی اهمیت یافته ی حال حاضر، مواضع شان را روشن میکنند. حتی اینبار نتیجه گیری ها تغییر میکند و می بینیم که کسانی که تا دیروز با تو هم سنگر و هم منفعت بودند ، در حقیقت در پی هدف دیگری بودند. در ایران و دوره هایی که به شدت درگیر مبارزه ی سیاسی هستی ، تنها حضور یک نقطه ی مشترک برای فعالیت کفایت میکند ، اما زمانی که تبصره های مختلف در فعالیت سر باز میکنند، محوریت مواضع کم رنگ تر شده و ناچارا دو یا چند دستگی هایی ظاهر می شوند.
تئوری و تحلیل از شرایط مشترک ، آلترناتیو مشترک و هدف مشترک در ایران تمام قسمت قضیه برای فعالیت مشترک سیاسی محسوب می شوند ،اما به واقع همچنان قسمت های تاریکی وجود دارد.
در حقیقت همواره در کار مشترک ، مسائل مختلفی دخیل هستند که روزی خود را نشان می دهند.انتظاراتی وجود دارند که تا یک دوره هایی دارای جواب اند و در دوره هایی بی جواب می مانند.
من تنها یک نکته را می خواهم مورد توجه قرار دهم :
گذشته از اینکه هر دسته یا گروه سیاسی در دوره ای منفعت مشترکی را دنبال میکنند اما نقاط غیر مشترکی وجود دارد که منفعت تک تک افراد بنا به تعریف شان از خودشان و سیاست شان در آن تعریف شده است. هیچ کس از همان سری که تو به سیاست روی آورده ای لزوما به سیاست روی نیاورده است. بر این اساس ممکن است زمانی منفعت ها تغییر کنند. شاید برای تو سیاست ، ابزار رهایی ات باشد ، اما شاید برای دیگری لزوما این چنین نباشد و ابزاری برای فرونشاندن دردی دیگر ، جدای از درد جامعه یا درد طبقاتی اش باشد. در تلاشی که بر مبنای کار سیاسی برای تغییر دنیا انجام میدهی هیچ چیز و هیچ فعالیتی ارزشی بیش از این ندارد که تو تنها یک چیز را مبنا قرار دهی و آن تغییر به سوی بهبود شرایط و رهایی انسان از قید و بند های حاکم بر آن باشد ، اما این لازم ولی کافی نیست و میبایست به تمامی جنبه های یک فعالیت تمام و عیار سیاسی فکر کرد.
در ایران و در محیط سیاسی حاکم بر فعالین سیاسی در ایران ، غالبا بیش از هر چیز قطب نمای منفعت یابی افراد است که فعالانه کار میکند و این نه منفعت طبقاتی بلکه چیزی جدا و منفصل از تمام اینهاست و همان حاشیه ایست که اهمیت اش بیش از هر اصل دیگر شده است.( البته قطعا ریشه ی تمام اینها را میتوان در مکانیسم های طبقاتی جستجو کرد )
به معنای دیگر فعال موفق سیاسی که همه او را ذاتا سیاست مدار بخوانند ، یا برایش هورا بکشند ،در فضای عمومی و جهانی سیاست امروز کسی نیست که در روابط اش مناسبات اخلاقی را رعایت کرده باشد ، یا درستکار و به یک معنا انسان باشد ، تا فرضا نماد یک فرد فهیم باشد که سر از سیاست درآورده است، بلکه حتی در قالب فعالین سیاسی ای که امروز برای رهایی (هر کس با معنای خودش ) فعالیت میکنند و ادعاهایی دارند که تصور می شود فرشته اند ، غالبا سیاست به تمام معنای کلمه برقرار است .
راه موفقیت ظاهرا این است ، منفعت را بسنجی (بعضی وقتها جمعی و بعضی وقتها فردی) و با دخیل کردن چند روش که می توانید آنرا دروغ مصلحتی یا فریب برای پیشبرد منفعت جمع بنامید ، یک دوره ی تاریخی را با موفقیت سپری کنید.