۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

بسی رنج بردم در اين سال سی...

بيانيه نشريه دانشجويی بذر
22 بهمن 1387
30 سال از آغاز حاكميت رژيم مذهبی بر ايران می گذرد. سی سال، زمانيست قابل توجه؛ عمريست سپری شده از نسلی كه جوان بود و يك قيام واقعی را تجربه كرد، و نسل ديگری كه باليد و مبارز شد. جمهوری اسلامی، عليرغم مبارزه مردم و سوار بر فداكاری مردم، جايگزين رژيم سلطنتی شد. مهم اين بود كه اصل و پايه دستگاه دولت ارتجاعی طبقه استثمارگر، دست نخورده بماند كه ماند. امپرياليسم آمريكا كه ارباب رژيم پهلوی بود وقتی كه با بحران انقلابی و انفجار خيزش توده ها روبرو شد، برای جلوگيری از خطرات بزرگتری كه منافعش را تهديد می كرد، يك سازش تاريخی بزرگ انجام داد. روی كار آمدن جمهوری اسلامی، نتيجه آن سازش بود. با اين كار، نظام ستم و استثمار ادامه يافت؛ وابستگی به امپرياليسم ادامه يافت؛ اسارت و بردگی و فلاكت توده ها ادامه يافت و تشديد شد.
به قدرت رسيدن نيروهای بنيادگرای مذهبی و استقرار اسلام سياسی در ايران محصول يك رشته عوامل اقتصادی و سياسی و اجتماعی بود. قدرت گيری اين نيروها در شرايطی اتفاق افتاد كه نيروهای مختلف چپ در ايران مانند كل جنبش بين المللی كمونيستی دچار بحران و سردرگمی بودند. آنها در مجموع نه برای استفاده از بحران انقلابی آمادگی داشتند و نه تحليل صحيحی از نيروهای مذهبی بنيادگرا داشتند. ضعف چپ انقلابی، عامل مهمی بود كه خمينی و متحدانش بتوانند بر ناآگاهی و توهمات موجود در ميان مردم سوار شوند و به قدرت برسند.
سی سال حاكميت جمهوری اسلامی، فراز و نشيب های بسياری را به خود ديد. طبقه حاكم تمام توان خود را به كار برد تا اين فراز و نشيب ها را در جهت حفظ پايه های نظام خود مورد استفاده قرار دهد. از سركوب وحشيانه نيروهای چپ و مخالف خود از همان ماه های آغازين ايجاد حكومت اسلامی تا شروع سركوب منظم زنان كه فقط چند روز بعد از قيام بهمن به راه افتاد؛ از اجباری كردن حجاب و ترويج مردسالاری تا تصويب قوانين شرعی قرون وسطايی در همه زمينه های اجتماعی و مدنی و فرهنگی؛ از سركوب فعالين جنبش كارگری، مصادره «خانه كارگر» و متلاشی كردن شوراها و تشكل های مستقل كارگران كه محصول قيام بودند تا سركوب دانشجويان و جوانان و پاكسازی دانشگاه ها از نيروهای مترقی و چپ كه نمود بارز آن «انقلاب فرهنگی» و تعطيلی دانشگاه ها به دست مرتجعان شبه روشنفكری نظير عبدالكريم سروش بود.
رژيم در تمام اين سالها، حركتی بسيار برنامه ريزی شده و كار ساز انجام داد. يعنی بمباران ايدئولوژيك ذهن و تفكر جامعه به شكل های گوناگون. مذهب حربه اصلی رژيم در اين كار شد. در همين زمينه، تدوين و تصويب قانون اساسی بر پايه اصول شرعی و فقهی اسلام، سازماندهی نماز جمعه ها در سطح كشور، ايجاد پايگاه نماز جمعه در دانشگاه تهران كه مركز قدرت چپ و ايده های لائيك و سكولار به حساب می آمد، تخصيص بودجه عظيم برای تبليغ و ترويج مذهبی و گسترش مسجد سازی، و تبديل رسانه های عمومی به يك مكتبخانه «مدرن» را پيش بردند.
وقتی كه جنگ ارتجاعی ايران و عراق شروع شد، رژيم اسلامی از اين پديده خانمانسوز تحت عنوان «بركت الهی» استقبال كرد. نسلی از جوانان با همين تبليغات عوامفريبانه و با آرزوی بهشت، به كام مرگ رفتند تا نظام استثمار و ستم باز هم بچرخد و ادامه حيات بدهد.
تا آنجا كه به سرنوشت و موقعيت جنبش دانشجويی طی اين سی سال مربوط می شود بايد گفت كه بعد از «انقلاب فرهنگی» رژيم و سپس دستگيری ها و كشتار بزرگ نيروهای چپ و انقلابی در آغاز سال های 60، جمهوری اسلامی دوباره دانشگاه ها را باز كرد. با آن سركوب گسترده، رژيم اميد داشت كه بالاخره يك دانشگاه اسلامی بسازد كه به اهداف ضد انقلابيش خدمت كند و برايش دردسر ساز نباشد. در نتيجه، دانشگاه كه ساليان سال مهد آگاهی و مبارزه بود تا نيمه دهه 70 در سكوت فرو رفت. رژيم بر دانشگاه تسلط پيدا كرده بود و تشكل های دانشجويی هم تأييد كننده سياست های جمهوری اسلامی بودند و ابزار حكومت به حساب می آمدند.
اما اين اوضاع تغيير كرد. بعد از پايان جنگ، نسل جديدی به دانشگاه ها راه پيدا كردند كه آماج مستقيم تبليغات ايدئولوژيك دوران جنگ نبودند. ذهن اين جوانان خالی از نوستالژی و توهمات مذهبی دهه 60 بود. آنان نه منافع مادی در حمايت از اين رژيم داشتند و نه خاطرات خودفريبانه ای از دهه قبل، تا با آن نشئه شوند. در همين دوره بود كه مهره جديدی از دل جمهوری اسلامی رو شد. ورود خاتمی به صحنه، نشانه نيازهای رژيم اسلامی در اين شرايط جديد برای حفظ اركان خود و مهار بحران های سياسی و اجتماعی بعد از جنگ بود. اين نياز را بخش های قدرتمندی از رژيم احساس كردند و در رقابت و تضاد با جناح ديگری از جمهوری اسلامی، خاتمی را نامزد رياست جمهوری كردند. خاتمی تلاش می كرد به زبان نسل جوان حرف بزند. جريان معروف به دوم خردادی ها، كارناوالی بود كه می خواست خود را رهبر و نماينده نسل جوان و سخنگوی خواسته ها و توقعات آنها وانمود كند. اين جريان از دمكراسی و آزادی دم زد و خيلی ها مريدش شدند. در همين دوران بود كه جريان دانشجويی وابسته به رژيم يعنی دفتر تحكيم وحدت به بازوی دوم خردادی ها در دانشگاه تبديل شد. بخشی از دانشجويان كه به دنبال آلترناتيو جديدی بودند برای مدتی به دنبال تفكر دوم خردادی و توهمات اطلاح طلبانه افتادند.
ولی اين وضعيت هم پايدار نماند. يك اتفاق مهم، چهره واقعی خاتمی و دوم خرداد را به عنوان محافظ نظام اسلامی و توجيه كننده سركوب و كشتار، به دانشجويان آزاديخواه نشان داد. وقايع 18 تير 78، جنبش دانشجويی را تكان داد و متحول كرد. در جريان آن مبارزه تعدادی از دانشجويان مفقود الاثر شدند. چند نفر به قتل رسيدند و تعداد زيادی نيز به زندان افتاده و تحت شكنجه قرار گرفتند. دوم خردادی ها در مقابل خيزش دانشجويان ايستادند و دستشان رو شد. جنبش دانشجويی مستقل از جناح های حكومت دوباره سر بلند كرد. دفتر تحكيم دچار چند دستگی شد؛ هر چند هنوز تلاش می كرد چهره اپوزيسيون و منتقد به خود بگيرد. هر چند رفرميسم به عنوان يك گرايش سياسی هنوز در بين دانشجويان و دانشگاهيان پايه و نفوذ داشت، اما جريان راديكال و چپ جديدی در دانشگاه های ايران در حال جوانه زدن بود. بعد از مبارزات خرداد 82، چپ دانشجويی شكوفا شد و حضور قدرتمند و غير قابل انتظار خود برای حكومت را اعلام كرد.
بعد از بی آبرويی جريان دوم خرداد در سطح جامعه، و تمام شدن رسالت خاتمی يعنی سر كار گذاشتن مردم، دولت اصولگرای احمدی نژاد از آستين نظام بيرون آمد و منتصب شد. اين بار، شعارهای اقتصادی و برقراری عدالت، محور تبليغات فريبكارانه انتخاباتی بود. جمهوری اسلامی تحت دولت احمدی نژاد، از همان ماه های اول سركوب شديد و همه جانبه ای را عليه توده های مردم و جنبش های اجتماعی آغاز كرد. دانشگاه نيز از اين سركوب بی بهره نماند. رژيم با اطلاع از رشد سريع افكار نوين و چپ و ترقيخواهانه در بين جوانان و دانشجويان، دست به كار شد و برنامه ای چند جانبه ريخت. به نمايش فيلم ها و سريال های ضد تفكر چپ و روشنفكران پرداخت؛ در روزنامه های مختلف متعلق بر جناح های مختلف، مقالات منظمی عليه ماركسيسم انقلابی و برای تحريف عملكرد رهبران كمونيست و انقلابات كمونيستی انتشار پيدا كرد. سپس حمله برای غير قانونی كردن نشريات متعدد دانشجويی و ستاره دار كردن و تعليق و اخراج دانشجويان مبارز آغاز شد. دستگيری گسترده دانشجويان چپ در آذر ماه 86 نقطه اوج اين دوره از سركوبگری رژيم عليه جنبش دانشجويی بود. اين نيز حلقه ديگری بود از زنجيره سياست هايی كه جمهوری اسلامی طی سی سال در دانشگاه ها پيش برده است. در اين سی سال، ايجاد بسيج دانشجويی، حراست دانشگاه و سپس نهاد نمايندگی مقام رهبری، دفن اجساد قربانيان گمنام جنگ ايران و عراق در صحن دانشگاه ها، راه هايی برای سركوب و قلدری عليه دانشجويان و مهار دانشگاه بوده است. خلاصه همه اين ها، تلاش برای تبديل دانشگاه به پادگان و مسجد و گورستان است.
بعد از گذر از رنج های سی ساله، نياز به آلترناتيو در همه عرصه های جامعه احساس می شود. ايران همانند سال 57، دلايل کافی برای انفجار و خروش دارد. مبارزات و اعتراضات كارگران، زنان، معلمان، توده های زحمتكش و محرومی كه تحت ستم طبقاتی، جنسی، ملی و يا مذهبی قرار دارند، جوانان بی آينده، دانشجويان و روشنفكران و هنرمندان ترقيخواه ناراضی، بازتاب اين ظرفيت نهفته در بطن جامعه است. در اين ميان، وظيفه ای سنگين و تعيين كننده و شورآفرين در برابر چپ های راديكال و انقلابی قرار دارد. اين بار بايد برای نبردهای بزرگ از نظر سياسی و ايدئولوژيك آماده باشيم. بايد تفكر و ايده ها و تئوری های انقلابی جنبش خود را نو كنيم. بايد دستاوردهای بيش از 150 سال جنبش بين المللی طبقه كارگر جهانی و تجربه انقلابات سوسياليستی در قرن بيستم و نيز درس های شكست آنها را به صورت ماترياليستی و ديالكتيكی درك و جذب كنيم. بايد صفوف خود را بر اين پايه و اساس محكم ايدئولوژيك ـ سياسی ـ تئوريك متحد كنيم. بايد پرچم ايدئولوژی رهايی بخش و علم انقلابی خود را در مقابل ايدئولوژی های اسارت بار و خرافی بورژوايی و قرون وسطايی با غرور و اطمينان به اهتزاز در آوريم تا بتوانيم توده های مردم را به حقانيت و پيروزمند بودن اين پرچم مطمئن سازيم. بايد در عرصه سياست، ضرورت مرزبندی قاطع با ارتجاع و امپرياليسم (عليرغم هر كشمكش و تضاد و برخورد يا سازشی كه می تواند بين قدرت های سرمايه داری انحصاری بين المللی و نيروهای بنيادگرای مذهبی بروز كند) را در سطح جامعه تبليغ كنيم. آری! به رنج ها می توان پايان داد.

هیچ نظری موجود نیست: