۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

واقعیات گذشته بر داب، مایه ی شرمساری حکمتیست ها می شود

پس از یک سال و چندین ماه که از سرکوب دانشجویان چپ و اتفاقات مختلف مربوط بدان ها در ایران گذشت و همچنین پس از واکنش های بسیاری که افراد و احزاب مختلف نسبت به این حوادث داشته اند ، به نظر می رسد که اکنون تا حدودی بتوان حوادث را بدور از آشوب بررسی کرد. البته بسیاری از واکنش ها موجب باز شدن سر دعواهای کهنه بین احزاب شد و حتی به خود دانشجویان بنا به دلایلی که اکنون دیگر واضح شده است هم سرایت کرد. اکنون از دورانی که هر انتقاد یا بحثی زمینه ی اتهامات بعدی را آماده می ساخت شاید گذشته باشد، اگر چه شاید همچنان یکی از ترفند ها برای به زانو درآوردن منتقدین باشد اما بیش از این سکوت کردن تنها می تواند مسبب بروز اتفاقاتی باشد که شاید بتوان جلوی آن را حداقل بواسطه ی نشان دادن جنبه ای از واقعیات گرفت. متشنج ساختن فضا و امنیتی جلوه دادن آن در دوران پس از سرکوب توانست بسیاری از دانشجویان را ، از واکنش نشان دادن نسبت به این وقایع منصرف سازد و زمینه ای را برای غلبه فکری حزب حکمتیست بر اوضاع ایجاد نماید ، اما شرایط آنچنان که تصور می شود امنیتی نیست و رفقا در زندان بیش از تمام آنچیزی که تصور می شد را در زیر فشار اقرار کرده اند و تمامی این بازی های امنیتی برای جلوگیری از پیدا شدن حقایق است که البته چندان توفیقی هم نیافته است. براین اساس هیچ تصوری نباید وجود داشته باشد که هر نوشته ای لزوما کد امنیتی یا چیزی مشابه این است زیرا امروز از هر کس که بپرسید ریز جزئیات اتفاقات را می داند. حزب حکمتیست تا امروز از گفته های خلاف حقیقت در این رابطه استقبال میکرد ، اما بهتر است امروز خلاف حقیقت را به این رابطه ها نفروشد و از واقعیات استقبال کند.
پیشنهاد به سوی واقعیات رفتن را به این منظور مطرح نمی کنم تا یک سازمان سیاسی را رسوا کنم بلکه جنبه ی مهم تری را در خود دارد. بیشتر از اینکه بخواهم یک حزب سیاسی را مورد نکوهش قرار دهم ، این موضوع برایم اهمیت دارد که کسانی که پس از این مایلند با این سازمان یا هر سازمان دیگری فعالیت کنند بتوانند گوشه ای از اتفاقات را دریابند و سیاست را از سر دیگری هم بفهمند . تلاش هر فعال سیاسی در ایران دست کم اینست که بتواند خواست هایی که بنا به تشخیص اش به صلاح جامعه است به نحوی به کرسی بنشاند و در نهایت برای بسیاری از فعالین سیاسی ما، این از مسیر حذف تمام و عیار جمهوری اسلامی می گذرد. تلاش برای متحول ساختن جامعه به نحوی مثبت بستگی زیادی به فعل و انفعالات اجتماعی در درون جامعه دارد و همین نقطه می تواند موجب سرخوردگی یا پیروزی های بزرگ شود . مسیر پیموده شده برای فعالین چپ در جامعه دستخوش سرخوردگی گشت و بنا به مسیر اشتباه اش تنها پیروزی های موضعی کسب میکرد که می توانست این روند با اتفاقات و تصمیم گیری های دیگری همچنان به راه خود ادامه دهد و فراتر از اینها ما را به سوی پیروزی های بزرگتری بکشاند. اما به هر حال اکنون دیگر جلوگیری از تکرار اشتباهات اهمیت بسیار دارد تا پیگیری یک سیاست ابلهانه .
/////////////
همچنان که در بسیاری از تحلیل ها دیده می شود آن چیزی که بیش از هر چیز در شکل گیری چپ در دانشگاه ها و خصوصا در دانشگاه تهران نقش بازی کرده است ، در ارتباط است با دوره ی تاریخی ای که سیاست ایران از سر گذراند و دانشجویان را به فاز جدیدی از مبارزه کشاند که گروه های مارکسیست نیز از پس این اتفاق سیاسی ، گویی که برآمدند. افول اصلاحات در سیاست ایران و در عین حال دلسردی دانشجویان از این پروژه ی سیاسی که در دانشگاه ها تا پیش از این ارزش و اعتباری یافته بود موجبات یک شکاف گسترده را در دل فعل و انفعال های سیاسی در درون دانشگاه فراهم آورد که در این بین مارکسیست ها توانستند رشد کرده و بیش از گذشته نظرات خود را ترویج کنند.
این تحلیل ، تحلیلی است که عموما شاید درست باشد و احتمالا بتوان گفت که آنچیزی که موجبات موفقیت و رشد چپ در دانشگاه ها و حتی تا حدی در درون جامعه ی ایران شد، رنگ باختن اصلاحات سیاسی برای حل مشکلات جامعه و ناتوانی آن برای بهبود شرایط بوده که طیف های گسترده ای از دانشجویان را به سمت مبارزه ای رادیکال تر کشاند ، اما این بدان معنا نیست که درصورت حتی موفقیت این بخش داخل حاکمیت ایران ، هیچ نسل یا گروه مارکسیستی در جامعه و یا دانشگاه ها شکل نمی گرفتند. به هر رو بنا به شرایط جامعه و همچنین جایگاه چپ در سنت مبارزاتی تاریخ سیاسی ایران انتظار رشد مارکسیسم در ایران انتظار بیهوده ای نبوده است و تنها آن چیزی که مورد سوال بوده است شکل فعالیت در چنین جامعه ی خفقان زده ای بوده که چگونه می توان با شرایط سرکوب و اختناق و در حالی که هر گروه و سازمان و دسته ای به جز دسته جات حکومتی منع قانونی و فعالیتی دارند ، فعالیت مارکسیستی را آغاز کرده و نشو و نما داد.
جدای از تحلیل تکراری بالا ، من می خواهم تنها جنبه های قابل بررسی دیگری از نتایج این حرکت چپ دانشجویی در این چند ساله را نشان دهم. برخلاف تحلیلی که در بالا اشاره شد ، به نظرم اگر حتی شرایط سیاسی ایران با اشکال سیاسی دیگری پیش می رفت و یا اصلاحات به این درجه بی اعتبار نشده بود، جنبش چپ و کمونیستی به هر شکل و با هر روشی بواسطه ی فعالین اش در جامعه جای خود را باز کرده و این نسل جدید از مارکسیست ها باز هم نشانه هایی از خود در جامعه بروز می دادند.
بیش از هر چیز وبدون اینکه بخواهیم به شرایط اتفاقات سیاسی جامعه در آن دوران برگردیم ، کاملا مشهود بوده که نسلی جدید و انسانهای دیگری که تعلق خاطر به این جنبش و نحله ی فکری داشتند شروع به فعالیت در جامعه کرده و مشغول تجهیز خود به تئوری و عمل وابسته بدان شدند. مشخصا آن گونه که به اطلاع من برمیگردد ، از سال 81 چند نفری از جمله خودم بنا عقیده ی مشترک مان در ارتباط با فعالیت در راستای سیاست های واحدی به دور هم جمع شدیم و فعالیت هایی را آغاز کردیم . فعالیت افراد مختلف در این دوران و نه فقط اشخاص مشخصی ، به هر شکل بسیاری از ما را به هم نزدیک ساخت و شاید نتیجه ی فعالیت کم و بیش افراد درون این جنبش که حال اکنون به نام یک جنبش دانشجویی شناخته شده اما پراکنده گی های بسیار بیش از یک جنبش دانشجویی داشت ، موجب رشد آن شد. رشدی که همانطور که اشاره کرده ام تنها محدود به دانشگاه نبوده و عرصه های مختلفی را به هم پیوند میزد. اما توجه را می خواهم به این موضوع جلب کنم که چگونه تعداد بسیاری از فعالین چپ که تا سال 86 به هم پیوسته بودند و هر یک در گوشه ای از جامعه مشغول فعالیت بودند ، ناگهان این چنین متلاشی می شوند؟
این موضوع و بررسی اش از این سر، بیشتر از تحلیل تکراری بالا اهمیت دارد ، زیرا آن تحلیل اگر چه شاید در بخش هایی درست باشد ، اما همه چیز را به شرایط گره می زند و نقش انسانهای فعال در این اتفاقات را نادیده میگیرد . از سوی دیگر اگر از حزب حکمتیست هم بپرسید ، به شما همین تحلیل را ارائه می دهد ، در حالی که همین حزب و کسانی که شاید توان پیشگیری از بروز این اتفاق را داشتند در روزی که باید شرایط را می سنجیدند ، از سنجیدن شرایط سر باز زدند و تنها به فکر هیجان پس از پایان مراسم بودند. به همین دلیل بهتر است از تحلیلی که با محور قرار دادن شرایط جامعه ایران به عنوان نتیجه ی بروز این حرکت دانشجویی جستجو را آغاز میکند گذر کنیم و محور را همانطور که از نزدیک ملموس بوده بروی افراد مختلف و ارتباطات این افراد با حزب حکمتیست ، اتفاقات در درون جامعه ، مکانیسم های تصمیم گیری و موارد عینی دیگری قرار دهیم. اما اکنون ناچارا بنا به دلایلی تنها تلاش میکنم گوشه هایی از این اشکال را بیان کنم و برخی حواشی زائد را که در این دوران بوجود آمده بود پاک کنم تا بلکه در آینده بهتر بتوانم (چه خودم یا هر شخص دیگری) در این رابطه صحبت کنم.
///////
اشتباهات برای هر یک از ما بنا به این که تنها با تجارب مبارزاتی ابتدایی نسل پیش از طریق مکتوبات آگاه بودیم امری اجتناب ناپذیر بوده و نمی توان خودسرانه تمام انتقادات را رد کرد . گمان می کنم که در این راستا بر هیچ کس پوشیده نیست که برخی جریانات که انتقادات را روانه جنبش چپ دانشجویی ساختند بنا به مقتضیات سازمانی خودشان یا به دفاع و یا به محکوم کردن این حرکات پرداختند ، اما این دلیلی بر این مدعاها نیست که تمام انتقادات بی پایه و اساس است. نقش سازمان هایی که با دانشجویان نیز در دوران های مختلف در این سالها همراه و همکار بوده اند نیز نباید از نظر دور بماند و می بایست آن را نیز حداقل برای خودمان که از نزدیک درگیر بوده ایم روشن سازیم .
آنچیزی که مشخص است این است که تعدادی از دانشجویان با حزب حکمتیست ارتباط داشته اند و از جمله ی اینها خود من و برخی از دوستانم که این ارتباطات برای مان به عنوان زمینه ی فکری و عملی فعالیت محسوب می شده است. اگر چه این ارتباط به 2 یا 3 نفر از این حزب محدود می شده است اما من آن را به کل حزب حکمتیست تعمیم می دهم و در همین رابطه ، این شکل از ارتباط تقریبا برای تمامی کسانی که با این حزب فعالیت می کرده اند به همین نحو بوده و کم یا زیاد این ارتباط در موارد مختلف متغییر بوده است.
در حقیقت هر یک از افرادی که مستقلا ارتباطاتی با حزب مذکور داشته اند، تک به تک در موارد مختلف چه در دانشگاه و چه خارج از آن به مشورت با طرف مربوط به خود می پرداخته اند و براساس این مشورتها و با علم به سیاست های حزب و با بهره از روش های مشخصی که در بین فعالین سیاسی شناخته شده است ، به فعالیت می پرداخته اند. در همین راستا لازم بذکر است که شناسایی خط فکری افراد بقدری کار ساده ای بود که هر کس که یک بار خط سیاسی احزاب مختلف را می خواند و 1 سال فعالیت سیاسی و برخورد های نظری و عملی با فعالین دیگر داشت ، براحتی می توانست با یقین به خط فکری هر کس پی ببرد. بنابراین این که چه کسانی حکمتیست بوده اند و یا کسان دیگری خط فکری و سازمانی دیگری را دنبال می کرده اند ، مشخصا در عرصه فعالیت در دانشگاه ، تنها با پیگیری سرمقاله ها و مقالات افراد قابل ردیابی بوده و چندان کار سختی نبوده است و در خارج از آن نیز بواسطه ی فاکتور های دیگر.
تا پیش از وقایع متصل به 13 آذر 86 و شاید چند ماهی قبل از آن ، گستره ی سرکوب های اجتماعی کم و بیش آغاز گشته بود و فضای جامعه رو به بسته شدن می رفت، اما علیرغم اینکه بعضی از رفقا به این موضوع واقف بودند که برگزاری چنین مراسمی می تواند هزینه ای را در پی داشته باشد ،بنا به اینکه تصمیم جمعی دیگر خلاف این بوده و البته در جلسات با حزب مربوطه بر این موضوع تاکید گشته بود که در صورت امکان مراسم به صورت مستقل برگزار شود ، بنابراین نه تنها نظر به برگزاری مراسم بلکه به برگزاری مستقل آن داده شد.
دلایل سرکوب 13 آذر را می توان در چند سال گذشته اش بررسی کرد و نقش حزب را در آن دید. به عنوان یک فاکتور جزئی تنها به این موضوع اشاره میکنم که برای حزب حکمتیست چندان اهمیتی نداشت که فعالین اش در داخل کشور شناسایی شده و نزد عوامل اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی به عنوان فعالین این سازمان شناخته می شوند . این ناشی از یک تئوری توهم بود که بواسطه ی این حزب در ذهن ما نفوذ کرده بود و ما را نیز نسبت به اوضاع خوش بین می کرد. اینکه فعالین اجتماعی سرکوب نمی شوند و یا در صورت دستگیری با کمترین هزینه آزاد می شوند. شاید چیزی شبیه به این تئوری بود که عده ای را به یک عملیات شبه نظامی کشاند که حقیقتا بهترین بهانه بود برای سرکوب. در عین حال چنین نمونه ای را که در بالا ذکر کرده ام حقیقت غیر قابل انکار است زیرا خودم والبته تعداد دیگری از رفقا در سال های قبل تر فهمیده بودیم که عوامل اطلاعاتی از این حقیقت که ما به چه شکل فعالیت میکنیم و با چه سازمانی در ارتباط هستیم ، مطلع اند. اما چندان بهایی به این موضوع داده نشد و همه چیز مانند گذشته امتداد یافت.
در ادامه ی این موضوع ، بسیاری افراد دانشجویان را آوانتوریست خواندند. اما گذشته از این که کدامیک تا چه حد بدین شکل عمل کرده اند ، باید گفت که یک سیاست مشخص که منوط به هدف دیگری بوده و نتیجه ای جز همان برداشت آوانتوریستی نداشته بر ما حاکم بوده است. تمامی شاخ و بالها و صحبت های افراد این حزب در رابطه با دانشجویان بروشنی نشان می دهد که در دوره ی دستگیری ها هم چندان نگران به نظر نمی رسیدند و گویی هدفی تامین شده بود . این که بتوانند همه جا جار بزنند که اینها همه با ما بودند اهمیت بسیار بیشتری از اتخاذ هر سیاست دیگری یافته بود. "ماجراجویی" که همه جا از آن صحبت کرده اند ، قبل از هر چیز مربوط است به یک روش سیاسی و یک خط و مشی مشخص که بر ذهن و عمل هر یک از ما حاکم بوده و این مشی و روش قبل از هر چیز در ساختار این سازمان سیاسی قابل ردیابی است.
حزب حکمتیست بواسطه ی رهبران اش ، در دوره ی دستگیری ها و پس از آن علائم و کدهای بسیاری را بروز داد که این دانشجویان با آنها تداعی شوند و کما اینکه اینگونه بود ، اما از عکس العمل هر شخص ثالثی در این رابطه بلافاصله یک حاشیه ی امنیتی ساختند . بوضوح در این دوره آشکار گشت که سیاست این سازمان اساسا از کجا سر برمی آورد و چگونه در این سالها سیاست های مختلف و متفاوتی که این سازمان ارائه می کرده و به عنوان خط سیاسی واحد عده ای از ما در ایران بوده است ، از پایه ی اجتماعی برخوردار نبوده که هیچ ، بلکه مطلقا مبتنی بر منافع عمومی یک گروه ، در نهایت قرار داشته است. آنها ما را پایگاه اجتماعی خود می دانستند ، اما اکنون که این پایگاه ویران شده و تاثیر گذاران باوجدانش آواره شده اند ، می بایست حداقل بواسطه ی گفتن حقایق و پیگیری روش هایی فراتر از منافع سازمانی شان تایید شعارهای هر روزه شان را عملی میکردند، اما اینگونه نشد و شاید نمی توانست بشود و این چنین است که می بایست اعضای این سازمان و عده ای دیگر همچنان تصور کنند که داب وجود دارد و حزب حکمتیست در حال مبارزه با جمهوری اسلامی است . این روش آخری یکی از مضحک ترین روش ها در سیاست ها و برنامه ریزی های داب و حزب حکمتیست به شمار می رود.
من قصد داشته ام تا جزئیات مشخصی از گفته های بالا را ، بیش از این بشکافم و نهایتا هم بروی افراد تاکید کنم ، اما در حال حاضر بنا به دلایلی این مطلب را در همین جا نگه می دارم و گفته های بیش از این را بعدها عنوان میکنم.

هیچ نظری موجود نیست: